روز های سرد تنهایی

من با خاطرات تو زنده خواهم ماند

چه غمگین از این رفتن و از این روزهای سرد تنهایی

شاید باور نکنی از من فقط همین کلمات که با شوق به سوی تو پر می کشند باقی ماند و خودکاری که هیچ گاه آخرین حرفهایم را به تو نمی تواند گفت

شاید یک روز وقتی می خواهی احوال مرا بپرسی عکسم را در صفحه سفر کرده ها ببینی

شاید کودکی گستاخ و بازیگوش با شیطنت سفر بی بازگشتم را از دیوار سیمانی کوچه تان بکند و پاره کند

تمام دغدغه ام این است که آیا بعد از این سفر محتوم می توانم همچنان با تو سخن گویم

آیا دستی برای نوشتن و دلی برای تپیدن خواهم داشت ؟

مرا از یاد خواهی برد نمی دانم ؟

ولی میدانم از یاد نخواهی رفت...