در برزخ بی حوصلگی ( قسمت اول )

نگاهت شاید مرا از دور دست می نگرد

احساس می کنم زمان لمس طپش ثانیه های حیات که بی شک

به زودی به انتها خواهد رسید متوقف خواهد شد

چشمان منتظر من در انتظار نگاهت تا به کی خواهد ماند ؟

آیا در این خاموشی صدا آن نگاه مرا فریاد خواهد زد ؟

من همیشه در وسعت دشت زندگیم در اوج بودم به مرگ زودرَس خویش اندیشیده ام.

 همیشه فکرمی کنم چگونه در سکوت صدا می روید .

احساس می کنم باید فرو ریخت باید بر شکاف بی محور خویش قالب گشت

باید به مرگ رضایت داد . وقتی آخرین تکه این شعر آخرین یاد بود از روز های دل بستن به چشمان توست

که این گونه با دستهایت در مسیر باد های خزان سوزانده می شود

خدایان خیالی و بتهای تهی از احساس و حتی روح تو نیز بر تو غضب خواهد کرد .

من تنها تو را در یافتم و فکر می کردم در معبر راه با تو به مقصد خواهیم رسید .

و این شعر پایان تَوَهمی بود در گذر از خیابان ممتد نیاز .

من همیشه برزخ بی حسِی سکوت را حس کرده ام .

ای حنجره خسته من و ای صدای من  حقیقت عشق را این ناباوری را با سکوت آمیخته کن .

من صداقتم را انسانیتم را در محتوای نگاهی که مرا تا مرز پوسیدن رانده است ذره ذره کرده ام

  


سلام دوستان

وبلاگ تم اسکای رو زدم و یک سری قالب ترجمه کردم برای بلاگ اسکای

تا دوستانی که از قالب هاشون خسته شدن یک تنوعی به بلاگ هاشون بدن

برای حمایت از بلاگ تم اسکای اون رو لینک کنید و به دوستاتون هم معرفی کنید.

فکر کنم در حدود د ۱۰۰ و یا بیشتر وبلاگ که ترجمه می کنم کد شو می زارم تو تم اسکای تا دوستان بتونن استفاده کنن