ترجیح میدم بارون رو دوست داشته باشم

نمیدونم چرا دوباره برات مینویسم

میدونم دیگه تو جوابی برای من نداری

یا شاید ام نمی تونی داشته باشی

چون هنوزم نفهمیدی که چه کار کردی !

نمیتونم یعنی از دستم کاری بر نمی یاد

فقط میتونم دلم رو خوش کنم که من نه کم آوردم نه کم گذاشتم

راستی چرا موقع رفتن خدافظی نکردی

جوابی نمیخوام نمیتونم که بخوام چون میدونم حرفی نمیزنی

خوب دیگه کاری از دستم بر نمی یاد

اگرم بیاد خودم دیگه نمی خوام تا اون جایی که تونستم همرات بودم و حالا تموم

الان فقط یک جمله معروف نمیذاره که آروم بشینم

برای با هم بودنمون باهم ماندمان چیزی لازم است به سادگی

به سادگی هم دلی دروغ ساده ای بود این همدلی

حتی کلمشم باسم آشنا نیست  نمیشناسمش  با خودم میگم اسمش چیه؟

چه شکلیی؟ چه کار می کنه؟ کجاست؟ کی میاد ؟

هیچ جسم و روحی رو نمیشناسم

نه می خندی نه محبت می کنی نه حس می کنی نه غذا می خوری

نه لمس می کنی حتی کارم نمی کنی هیچ کاری  عین آدم مرده

آره راستی تو مردی زودتر از اون وقتی که خودت معین کردی

میدونی داره بارون میاد یادته چقدر زیر بارون خیس می شدیم

یادت نمیاد! دلم میخواست گریه کنم دلم خیلی گرفته بود اما مدت هاس که نمی تونم

نه بغضی و نه هق  هقی برای تو که فرقی نمی کنه اگه چشم های من عین صحرا خشک شده باشه

می خوام برم بیرون قدم بزنم دیگه نمیخوام به تو فکر کنم تو همینو می خواستی مگه نه؟

ترجیح میدم بارون رو دوست داشته باشم فقط بارون رو

اما قبل از این که برم دست تو بیار جلو چشماتو ببند

حق نداری نوشته تو دست تو بخونی

تا وقتی که بارون تموم شه