ممنوع نیستی که نچینمت اینجا هم که بهشت نیست ... تا گناه را تکرار کنم ... رنگ صلح چشمانت دهان تنهاییم را آب می اندازد به شاخه ات نرسیده میلغزم همیشه لغزیدن بهانه ی خوبیست ... برای فشردن دستی که دوستش داری ! و... وسوسه ی چیدن ! رها نکردن! ... رهایت نمیکند... ... رهایش نکن... بچین! |