بی تو از آخر قصه هام میترسم ، باور کن هنوزم میشه به پاکی قصه های مادر بزرگ هجرت کرد ، تو بخوای هنوزم میشه به کوچه ی پاک پروانه ها برگشت ، بارون که بباره همون کوچه ی کوتاه بی کبوتر کفاف تکامل تمام حسرت و دوری از عشق رو میده ، بیا ، بیا ولحظه ای کناره فانوس نفسهای من آروم بگیر ، بیا و امشب رو بی واسته ی سکسه های گریه کنارم باش ، مگه چی میشه یک بار بی پوشش پرده ی بارون تماشات کنم ، چی میشه !!!! |