کافه

همدیگه رو شبی در یک کافه تو اسپانیا ملاقات کردیم

تو چشمات نگاه می کردم بدون اینکه بدونم چی باید بگم

انگار داشتم تو یه آب آلوده غرق می شدم

چند ساعتی بیشتر به طلوع خورشید نمونده بود

فردا میادو وقت این میرسه که درک کنیم

عشقمون برای همیشه به پایان رسیده!

ای کاش می تونستم با تو بیام
ای کاش میشد موفق بشیم
این آخرین رقصمونه

قبل از اینکه از هم خداحافظی کنیم

وقتی پیچ و تاب میخوریم و میچرخیم و می چرخیم و می چرخیم

درست به یاد اولین بار می افتم

یه شانس دیکه به من بده
به من محکم بچسب و گرمم کن
چون امشب خیلی سرده
و نمیدونم به کجا تعلق دارم

بیا برای آخرین بار برقصیم

مشروب آماده و چراغها روشن و گیتار اسپانیایی هم در حال نوازش
هیچ وقت یادم نمیره که چقدر رمانتیک بودن

ولی میدونم فردا اونی که عاشقشم رو از دست میدم

هیچ راهی برای با تو اومدن وجود نداره
این تنها کاریه که میشه کرد