هوا بیــ خاطره شد

هوا بیــ خاطره شد

وقتی انگشتانتــ رویاهایمــ  را رها کرد و رفتــ
به منــ نگاه کنــ
که روزی به دنبال تعبیر رویای پاکــ خنده هایتـــ از گذرگاه احساســ های گمشده
به سویت  دویدمــــ
و تو تنها برگشتیــ و لبخند زدی....واکنون این منمــ
که سرشار از حجم تردید بودنمـــ
که حتی سایه امــ شبیـــ بی هیچــ بهانه
در امتداد حصار تنهاییمـــ ناباورانه رفتـ
وتو پراز تکرار نبودنیــ..به منــ نگاه کنـ
به منــ که رویایــ بودنتـــ را
درچهار چوب یادگاری نگاهتــ
قابــ گرفته امــ
سال هاستـــ ...