عزیز مهربونم

همه ی وجودم پر شده از فریاد بی صدایی

به کی بگم این درد بی همزبونی

من چه غریبم توی این شبهای بی قراری

تو خلوت خودم با سکوت و سیاهی همنشینم هر شبی

چه لذتی داشت اون لحظه های کنار هم بودن

چی شد که خط جدایی زدن به بخت تو و من

عزیز مهربونم نمی دونی که بی تو چه سردم من

شب و روز غصه و غم شدن همدم من

ازم نپرس چرا اینجوریه حالم

من هنوزم تو زندون تو در بندم

دلم گرفته با خودم آواز دلتنگی می خونم

ای مهربونم بیا تا واست از عاشقی بخونم

من با اینکه از تو دورم ،ولی خیالم با تو هر دم

ای کاش سرنوشت تو و من اینجوری نبود

روزگار هم با ما کمی مهربونتر بود

من هر دم لبریزم از عشقت

آرزوم دیدن روی ماهت

سهم عاشقا از عشق جداییه

اینم رسم عاشقی و شیداییه