من از تو دل نمی برم

دخترک بهترین چیزا رو براش دعا میکنه ,
حتی براش بزرگترین و بهترین عشق دوطرفه دنیا رو می خواد ,
اما من صدای لرزیدن قلبشو می شنوم !!! " نکنه کسی جای منو براش بگیره "

 
چندیست که بیمار وفایت شده ام
           در بستر غم چشم براهت شده ام
                       این را تو بدان اگر بمیرم روزی
                                       مسئول تویی که من فدایت شده ام

 

ترجیح میدم بارون رو دوست داشته باشم

نمیدونم چرا دوباره برات مینویسم

میدونم دیگه تو جوابی برای من نداری

یا شاید ام نمی تونی داشته باشی

چون هنوزم نفهمیدی که چه کار کردی !

نمیتونم یعنی از دستم کاری بر نمی یاد

فقط میتونم دلم رو خوش کنم که من نه کم آوردم نه کم گذاشتم

راستی چرا موقع رفتن خدافظی نکردی

جوابی نمیخوام نمیتونم که بخوام چون میدونم حرفی نمیزنی

خوب دیگه کاری از دستم بر نمی یاد

اگرم بیاد خودم دیگه نمی خوام تا اون جایی که تونستم همرات بودم و حالا تموم

الان فقط یک جمله معروف نمیذاره که آروم بشینم

برای با هم بودنمون باهم ماندمان چیزی لازم است به سادگی

به سادگی هم دلی دروغ ساده ای بود این همدلی

حتی کلمشم باسم آشنا نیست  نمیشناسمش  با خودم میگم اسمش چیه؟

چه شکلیی؟ چه کار می کنه؟ کجاست؟ کی میاد ؟

هیچ جسم و روحی رو نمیشناسم

نه می خندی نه محبت می کنی نه حس می کنی نه غذا می خوری

نه لمس می کنی حتی کارم نمی کنی هیچ کاری  عین آدم مرده

آره راستی تو مردی زودتر از اون وقتی که خودت معین کردی

میدونی داره بارون میاد یادته چقدر زیر بارون خیس می شدیم

یادت نمیاد! دلم میخواست گریه کنم دلم خیلی گرفته بود اما مدت هاس که نمی تونم

نه بغضی و نه هق  هقی برای تو که فرقی نمی کنه اگه چشم های من عین صحرا خشک شده باشه

می خوام برم بیرون قدم بزنم دیگه نمیخوام به تو فکر کنم تو همینو می خواستی مگه نه؟

ترجیح میدم بارون رو دوست داشته باشم فقط بارون رو

اما قبل از این که برم دست تو بیار جلو چشماتو ببند

حق نداری نوشته تو دست تو بخونی

تا وقتی که بارون تموم شه

 

 

 

 

 

تنهایی درون

آن قدر در تنهایی هایم پرواز کردم که معشوقی درونم ساخته شد معشوقی خیالی که تمام وجودم شده و نمی توانم از خود دورش کنم . مطمئنم که این هست و می ماند . و من هم می مانم . با او و برای او ... و تا زمانی که مرگم فرا رسد - ذهنم بمیرد - برایم خواهد ماند و آواز خواهد خواند و پیشانی ام را خواهد بوسید و نوازشم خواهد کرد و به من همیشه خواهد گفت : سلام .

 

 

 

لحظه تلخ جدایی

۲ماه و ۹روز بود که همدیگرو ندیده بودن؛هیجان و اضطراب تو چشم هردوشون دیده میشد.ساعت۷:۳۰صبح یکشنبه توی پارک نیاوران.ساعت۱۲:۳۰یه جای بلند تو کوههای دربند.ساعت۳:۱۰توی ماشین ...دختر:اگه من رازمو بهت بگم قول میدی فقط توی دل خودت بمونه؟پسر:قول.به هیچ کسی هم نمی گم.دختر:إم م م م...میدونی...خیلی دوست دارم .توی این مدت خیلی دلم برات تنگ شده بود.کاش تا آخر عمر فقط فقط مال من باشی.مال خود خودم.بعد از۴سال این اولین باری بود که دختر از احساسش با پسر حرف میزد.پسر یهو ساکت شد.خیره شده بود توچشمای دختر...پسر:اگه بدونی چقدر دلم میخواست اینو از تو بشنوم!منم خیلی دوست دارم عزیز دلم...خودت خوب میدونی که فقط فقط مال توام.مال خود خودت.تا آخر عمر؛ولی یه شرطی داره توام قول بدی فقط فقط مال من باشی تا آخر عمر...بعد پسر تو گوش دختر یه چیزی زمزمه کرد...ساعت۶:۴۰اتوبان امام علی(ع).سرعتشون رفته بود بالا؛یه ماشین از راست ازشون سبقت گرفت؛سپر به سپر شدن؛پسر نتونست ماشینو کنترل کنه خوردن به گارد ریل و ماشین پرت شد رو هوا؛هنوز به خودشون نیمده بودن که یهو یه ماشین با سرعت خورد بهشون؛و هردوشون از هوش رفتن.بعد از ۳روز دختر بهوش اومد؛بعد از۸روز پسر هنوز بهوش نیامده بود.روز۹وقتی که دختر با سرمی که توی دستش بود داشت می اومد ملاقات عزیزش دید پرستارا دارن میدون سمت اتاق پسر؛رنگش پرید.بدنش یخ کرد.سرش داغ شد.پاهاش سست شده بود.خودشو رسوند به اتاق پسر ولی پسر...شاید خدا نمی خواست...رفت توی اتاق گریش بند نمی اومد برای اولین بار سرشو گذاشت رو سینه پسر؛برای اولین بار پسرو محکم بغل کرد.خاطره ها یکی یکی از جلوی چشماش میگذشتن...باورش نمی شد که خدا اون دوتا رو با هم نمیخواست.برای اولین بار پیشونی زخمی پسرو بوسید و برای آخرین بار در کمال ناباوری بابدن بی جون عشقش خداحافظی کرد.می خوایید بدونید پسر روز آخر چی تو گوش دختر زمزمه کرد:                     

زمرگم من نمی ترسم

اگر دنیا سرم ریزد

از این ترسم که بعد از من

                  گلم را دیگری بوسد.           

      

 

چرا؟؟؟

تا حالا شده با نگاه کردن به کسی که دوسش داری تمام نیازهات برطرف بشه؟

تا حالا سنگینی نگاهت اونقدر بوده که طرفت حسش کنه و سرشو پایین بندازه؟

بهترین و زیبا ترین دوست دارم ها رو میشه فقط با نگاه کردن گفت!

.

.

.

...و هیچ وقت تمام حسرت دنیا اینجوری توی یه جمله جمع نمیشه که توی این سه کلمه:

اون

دوستم

نداره...