-
بدون شرح
جمعه 3 خردادماه سال 1387 15:59
-
تنها تورا
چهارشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1387 17:37
سایه ها دنبال خوابم تا بیایی ناجی .... چشم به راه غروب را پیام دادم کجایی ... رود جاری بود چون زندگی با تو دنبال تو بود آن رود و... شب شد و با ماه از تو گفتم و پلک به دست شب سپردم تا فردا .... تا فردا دوباره زیارت یادت را در بتکده بر پا سازم تا دوباره بر اوج قله های دور دست رهایی را فریاد بزنم و... و بگویم به اویی که...
-
برزخ بی حوصله گی ( قسمت دوم )
شنبه 31 فروردینماه سال 1387 10:33
راه دیگری در پیش است راهی تا ابدیت اما روزی در تو حلول خواهم کرد من به دیدار آیت دیگری خواهم رفت آیتی که در اولین نگاه به نقش تو در چشمان من رنگ خواهد باخت . من رمز نامتناجس عشق را در عمق نامأنوس نگاه تو یافتم . بی تردید می توان باور کرد در فاصله رخوتناک میان زندگی و مرگ حتی درون تابوتی غنوده بر شب روح تو را عاقبت فتح...
-
در برزخ بی حوصلگی ( قسمت اول )
جمعه 23 فروردینماه سال 1387 13:48
نگاهت شاید مرا از دور دست می نگرد احساس می کنم زمان لمس طپش ثانیه های حیات که بی شک به زودی به انتها خواهد رسید متوقف خواهد شد چشمان منتظر من در انتظار نگاهت تا به کی خواهد ماند ؟ آیا در این خاموشی صدا آن نگاه مرا فریاد خواهد زد ؟ من همیشه در وسعت دشت زندگیم در اوج بودم به مرگ زودرَس خویش اندیشیده ام. همیشه فکرمی کنم...
-
اعتراف
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1387 13:14
من به تو اعتراف می کنم که چندیست وجود مرا ترس شدیدی احاطه کرده و همواره وحشت دارم عشق من روُیایی بیش نباشد می ترسم مانند همگان که در روُیا به سر می برند من نیز دچار اوهام شده باشم و عشق تو وجود خارجی نداشته باشد می ترسم خیال تو چون سایه های ابرهای زود گذر که بر اثر طوفانی متلاشی می شوند فراری شود و مرا گرفتار هزیان...
-
و تنها تو
دوشنبه 27 اسفندماه سال 1386 16:53
بگذار پرندگان در نام تو زندگی کنند و باران بر حرفهایم ببارد بدون تو زندگی دهلیزی تاریک و طولانی است . تو را می سرایم مثل هر روز شیرین تر از انگور هایی که سر یر ستاره ها می سایند از سرودن تو هرگز سیر نمی شوم من گرسنه نگاه توأم دوست دارم حتی برای یک لحظه ساکن مجمع الجزیر قلب تو باشم . هر شب نشانیت را از ماه می پرسم می...
-
تولدکم مبارک
پنجشنبه 23 اسفندماه سال 1386 09:51
اولش همه شکل هم هستیم کوچولو و کچل حتی صداهامون هم شبیه به همدیگه است با اولین گریه بازی شروع میشه هی بزرگ می شیم بزرگ و بزرگتر اونقدر بزرگ که یادمون میره یه روز کوچولو بودیم دیگه هیچ چیزیمون شبیه به هم نیست حتی صداهامون گاهی با هم می خندیم گاهی به هم ! اینجا دیگه بازی به نیمه رسیده واسه بردن بازی روی نیمه ی دوم نمی...
-
وقتی مردم
دوشنبه 13 اسفندماه سال 1386 09:43
وقتی مردم روی قبرم ننویسید که بدوم وقتی مردم روی قبرم ننویسید : نه شعری نه شعاری ننویسید که بودم از چه تباری وقتی مردم آخرین نقطه راهه نمی خواهد سنگ روی قبرم بگذارید ... وقتی هر اومدنی رفتنی داره نمی خواد گل روی قبر بکارید... خیلی وقتا پیش از این مرده بودم... عمری دلمرده به سر برده بودم بدون سنگ بدون نام و نشون چوب...
-
کلبه تاریک من
یکشنبه 5 اسفندماه سال 1386 16:34
ای اقاقی های وحشی که بی هیچ لبخندی در کنار کلبه تاریک من پا گرفته اید ای واژه های تلخ تنهایی ای عابران خسته سر نوشت ای ورق های پاره شده در غبار سهمگین آیا کسی مرا در خاطرات اشکهایش می شناسد ؟ آیا عابران کوچه های غم فقط برای یک لحظه کنار پنجره رازهایم می نشینند تا قصه ملکه قصر ماتم را بازگویم؟ با شمایم ای آدمهای شیشه...
-
روز های سرد تنهایی
چهارشنبه 24 بهمنماه سال 1386 22:19
من با خاطرات تو زنده خواهم ماند چه غمگین از این رفتن و از این روزهای سرد تنهایی شاید باور نکنی از من فقط همین کلمات که با شوق به سوی تو پر می کشند باقی ماند و خودکاری که هیچ گاه آخرین حرفهایم را به تو نمی تواند گفت شاید یک روز وقتی می خواهی احوال مرا بپرسی عکسم را در صفحه سفر کرده ها ببینی شاید کودکی گستاخ و بازیگوش...
-
جاده های دلتنگی ( قسمت آخر )
جمعه 19 بهمنماه سال 1386 20:05
نمی خواستم که کسی برایم گریه کند من تصور می کردم راهی برای بازگشت وجود ندارد از سراسر وجودم غرور می جوشید که از بازگشتنم خوداری می کرد تا اینکه سحر بوی گلهای کنار جاده نظرم را جلب کرد باد موسیقی زندگی را می نواخت و من با گلها و من با گلها می رقصیدم دیگر واژه زندگی برایم زیبا بود زنده بودم تا زندگی کنم افسوس که یک برگ...
-
جاده های دلتنگی ( قسمت اول )
یکشنبه 14 بهمنماه سال 1386 17:06
داشتم می رفتم که با همه چیز خداحاقظی کنم . داشتم می رفتم تا از این دنیا با تمام نیرنگ ها بدیها و پستی هایش فرار کنم گمان نمی کردم چشمی در انتظارمن باشد در راهی بودم که از انتهایش خبر نداشتم و هرچه بیشتر پیش میرفتم بیشتر رنج می بردم از همه چیز دل بریده بودم در انتظار مردن لحظه ها رو سپری می کردم دیگر حتی افتادن برگ...
-
...تا فقط باور کنی
یکشنبه 30 دیماه سال 1386 23:59
من نبردم از یاد لحظه ی زیبایی که تو من را به فراسوی نگاهت بردی ودر آن لحظه ی روئیدن عشق من فقط غرق در آهنگ صدایت بودم ولی افسوس که بردی از یاد قلب تنها و ترک خورده ی من که فقط مال تو بود ... مرا اینگونه باور کن کمی تنها. کمی بی کس کمی از یادها رفته ... کاش بودی تا دلم تنها نبود تا اسیر غصه ی فردا نبود کاش بودی تا برای...
-
کلبه....
سهشنبه 18 دیماه سال 1386 18:27
خانه ای ساخته ام با همان گل که ترا ساخته اند دستهایم با تو درو دیوار به هم بافته اند .... خانه ای ساخته ام مثل آن جا که تو می زیسته ای خانه ای کنج دلم در همان جا که تو را یافته ام خانه ای ساخته ام که بدانم تو درکنارم هستی قفل هایش را- با خون دل ساخته ام خانه ام پنجرهایش رو به نگاهت باز می شود از همین پنجره چشمانم دل...
-
عاشقت خواهم ماند...بی آنکه بدانی
جمعه 14 دیماه سال 1386 11:24
تنهایی ام را با تو قسمت میکنم سهم کمی نیست گسترده تر از عالم تنهایی من که عالمی نیست حوای من بر من مگیر این خودستانی تنها تر از من در زمین و آسمانت آدمی نیست ............................................................. کاش می شد با تو بودن را نوشت تا که زیبا را کشم بر هر چه زشت کاش می شد روی این رنگین کمان می نوشتم...
-
ناله ی جدایی
دوشنبه 3 دیماه سال 1386 16:39
نیمه شب در پرتو کمرنگ ماه از نظر های ابر ده پنهان بی خبر آهسته چون باد سحر سوی خرمن شد دختر دهقان تا افکند شاید چشمی بر چشم یارش تا بنشیند یکدم چون سایه در کنارش آن طرف بنشسته در انتظارش عاشق زاری با چشم گریان قصه ها از حال او دختر شنید در سکوت شب ـ از نی چوپان چون باد صبحگاهی نرم و سبک شد چون آب چشمه ساران تا پیش او...
-
جای پایش روی دل جامانده است
سهشنبه 27 آذرماه سال 1386 17:43
نفسام توی سینه دارن بهونه ی تو از یاد من نمیره محراب شونه ی تو رفتی ولی نرفته یاد تو از سر من هرگز نمیشه عشقی بعد تو باور من ............................................... من در این کلبه خوشم تو در آن اوج که هستی خوش باش من به عشق تو خوشم تو به عشق هر که هستی خوش باش
-
من بی وفا نبودم!!!
شنبه 17 آذرماه سال 1386 22:37
لبخندت غمناک ترین دل دنیا را شاد کرد!!! چه مهربانانه تبسم کردی. دستان تو بال پرواز من است. و من کبوتری مشتاق به پرواز درنگاه چشمان آسمانیه تو. در صحن قلب من چه صادقانه درخشیدی. بهترینم! بمان... تا... بمانم! هرگز گمان مبر زخیال تو غافلم گر مانده ام خموش خدا داند و دلم
-
اثبات
جمعه 16 آذرماه سال 1386 12:11
زمانی نمانده شاید یک سال شاید یک ماه و شاید کوتاه تر می دانم از صدای نفسهایم آمدنش را حس میکنم یا نه رفتنم را شاید سکوتم سردی تنم را اثبات کند شاید ... و من می روم بی هیچ دغدغه ای برای زنده ماندن...
-
تابوت سیاه
جمعه 9 آذرماه سال 1386 15:52
فردا اولین سالگرده ازدواجشه و دوازده روز دیگه تولدش
-
تنها
شنبه 3 آذرماه سال 1386 22:25
همیشه آرزو داشتم ٬که تنها باشم ولی امروز تنهای تنهای تنها اگر کفر نباشد تنهاتر از خدا تنها ٬اما این دل است که می سوزاند تنها ٬اگر فقط ......... کاش میموردم به خدایم میرسیدم تا تنها نباشم
-
گذشته
جمعه 25 آبانماه سال 1386 13:11
گذشته یک زخم پیر و کهنس خوب نمیشه تو ابرا یک ابر گریه سازه دور نمیشه یک مرغ جلده که هیچ وقت نمیره یک دشت خشک که با اشک جون میگیره یک زنجیره یک بنده یک دیواره بلنده گذشته جنس کوه مثل سنگه چه سخته چه سخته گذشتن از تو دیوار گذشته یک خوابه رسیدن به فردایی که پشت اون نشسته گذشته تو فریاد تموم گریه هامی یک عمر تو بیداریی...
-
سکوت
یکشنبه 13 آبانماه سال 1386 17:18
من آن رنجیده خاطر اسیر چشم یار بی وفایم من آن رفته از یاد در این دنیای بی عشق و وفایم من آن گمگشته در ظلمت شبهای سیاه و تارم من آن خسته دل در فکر رهایی از زندانم من آن اسیر چشمان سیاه نا مهربانم من آن دیوانه در شهر و دیار عاقلانم من آن سکوت مرگبار در کنار هزاران فریادم سلام دوستان خیلی از دوستان ایمیل من خواستن چشم من...
-
مرز احساس
دوشنبه 7 آبانماه سال 1386 22:50
تو دنیای منی بی انتها و ساکت و سرشار و من تنها در این دنیای دور از غصه مهمانم تو مثل مرز احساس قشنگ و دور و نامعلوم و من در حسرت دیدار چشمانت رو به پایانم تو مثل مرهمی بر بال بی جان کبوترها و من هم یک پرنده تشنه بارانم بمان امشب کنار لحظه های بی قرار من ببین با تو چه رویایی است رنگ شوق چشمانم
-
سنگدل
چهارشنبه 25 مهرماه سال 1386 12:59
وقتی نگاهت را برایم ننگ کردی پروانه شمع دلم را منگ کردی وقتی نگاهت را سرودم باورم شد با من مدارا می کنی ،نه! جنگ کردی روزی که باور های خیسم را شکستی دیگر چرا پای دلم را لنگ کردی؟ اینجاخدایان مرا آتش کشیدند آن لحظه ای که قلب خود را سنگ کردی دیدی غزلهایم تمامی رنگ می باخت این آخرین شعر مرا کمرنگ کردی سلام دوستان من همین...
-
پاییز
چهارشنبه 18 مهرماه سال 1386 16:10
نمی دونم کدوم حس نشونی تو رو به من داد گذار من عاشق به خونه تو افتاد نمی دونم کدوم یاد عطر تن کدوم باد عکس تو رو تو قاب خاطره هام نشون داد نمی دونم کدوم دست کتاب غصه رو بست نگاه من عاشق به چشمای تو دل بست نیاز هر نگاهم سایه و تکیه گاهم برای با تو بودن همیشه چشم به راهم بیا تو فصل گلریز از عشق من نپرهیز بیا با من بهار...
-
از عاشقی دورم
یکشنبه 8 مهرماه سال 1386 18:44
من قدرت فریاد را از دستان باد گرفتم تا تمام سکوتم از عشق معنا شود...من در این جنگل تاریک به دنبال مردی سیاه پوش میگردم...او که همچون شبهی گذرا آمد و قبل از این که صدایش بزنم در میان درختان مه آلود و غم زده گم شد....گویی کسی قلبش را در گنجه ی زمان محبوس کرده بود.از چشمانش رنگ شادی رفته بود و دستانش پر از تمنا...
-
من پرازاحساسم
یکشنبه 25 شهریورماه سال 1386 22:14
عشق من جز غم دلواپسی نیست آخه قلبم مثل قلب کسی نیست تو به تصویری چه کودکانه دل باخته ای منو اون جوری که در باورت ساخته ای تو به نقشی ،که چه دوره از من عکس ماه،توی آب روشن توی،رویایی مثل بیداری تو میخوایی،که ماه روازبرکه بیایی برداری عشق من جز غم دلواپسی نیست آخه قلبم مثل قلب کسی نیست من پرازاحساسم توپرازاحساسی وای اگه...
-
پدر بزرگ
یکشنبه 11 شهریورماه سال 1386 16:11
سلام دوستان عزیز من پدر بزرگم فوت شده به همین خاطر حوصله ندارم آپ کنم روحش شاد و یادش گرامی ایشالا پست بعدی جبران می کنم پدربزرگم مرحم دردم الهی دورت بگردم تو فقط شریک اشک و بغض و اخم و خندم
-
خط موازی
شنبه 3 شهریورماه سال 1386 12:46
اگه با تموم این خاطره ها تو همین دفتر عشق جام بیزاری بعد اون دیگه نه من مال من نه تو تکیه گاه این شکستگی بیا عاشق بمونیم کنار هم نگو از این نرسیدن خسته ام نگو از این نرسیدن خسته ام ما به هم نمی رسیم آخر بازی همینه آخر عشق دوتا خط موازی همینه ما به هم نمی رسیم من و تو مثل دو تا خط موازی می مونیم که توی دفتر عشق اسیر...