مادربزرگ

تک تک قصه های مادربزرگ به حقیقت پیوست!


او راست می گفت:

همیشه "یک بود یکی نبود"

گــــاهی "رسیدن به هم قسمت نیست"

"بالا رفتیم ماست بود"

"بودنمان راست بود"

"پایین آمدیم دوغ بود"

"عشق همش دروغ بود"

نمی دانم آن پیر زن این روزها را ازکجا دیده بود؟؟؟؟؟

مادر بزرگ

                                                                      یادمه از لب تو چه ها شنیدم
قصه ها به پاکی دریا شنیدم
چشم تو خورشید آسمون من بود
دل تو گرمی آشیون من بود
اون شبای پر ستاره
بی تو جلوه ای نداره
مادر بزرگ مادر بزرگ
بگو کجایی
مادر بزرگ مادر بزرگ
پیش خدایی

پرواز



تموم اون شب رو پای درخت چنار نشستم و به یه گنجشک خیره شدم!

چند باری هم تلاش کردم که باهاش دوست شم اما هر بار که بهش نزدیک می شدم، می ترسید و پرواز می کرد

، اونجا بود که یه کشف بزرگ انجام دادم! کشف کردم که چقدر شبیه اون گنجشکم،

اون هم مثل من از آدم ها می ترسید، فرقی واسش نداشت اون آدم خوبیه یا بد،

از هرکی که بهش نزدیک می شد می ترسید، چون آدم قبلی ها خیلی اذیتش کرده بودن.

تا اینکه اون گنجشک پرواز کرد و رفت پیش دوست هاش، دوست هایی که مطمئن بود با تیرکمون نمی کشنش، و

من فهمیدم که نه مثل اون بال دارم و نه دوست های گنجشکی دارم که بتونم باهاشون پرواز کنم.


مادربزرگ

مادربزرگ می گفت
رد پای عشق را دنبال کنی می رسی آخر دنیا - نوک کوه قاف
به شهری که همه آدمهایش خوشبختند
رد پای عشق را دنبال می کنم
اما انگار آخرش به آسمان رسیده
خوب شد مادربزرگ دیگر نیست
تا ببیند شهر خوشبختی را به آسمان برده اند
و دیگر هیچ جای زمین شهر خوشبختی نیست حتی نوک کوه قاف
این روزها سخت مشغولم
دنبال کسی می گردم که پرواز بلد باشد

عشق الکی

چه کلمه پست و حقیری  شده عشق که بازیچه دست هر لاابالی به چشم چیزی دیدم که می خوام روی هرچه دوست داشتن عق بزنم و هرچی دوست دارم رو بالا بیارم هنوز ام میگم عشق الکی 

نگران منی

مگه میشه باشی و تنها بمونم  

محاله بذاری محاله بتونم 

دلم دیگه دلتنگیاش بی شماره  

هنوزم به جز تو کسی رو نداره 

عوض می کنی زندگیمو 

تو یادم دادی عاشقیمو 

تو رو تا ته خاطراتم کشیدم  

به زیبایی تو کسی رو ندیدم 

نگو دیگه آب از سر من گذشته 

مگه جز تو کی سر نوشتو نوشته 

تحمل نداره نباشیدلی که تو تنها خداشی

هوا بیــ خاطره شد

هوا بیــ خاطره شد

وقتی انگشتانتــ رویاهایمــ  را رها کرد و رفتــ
به منــ نگاه کنــ
که روزی به دنبال تعبیر رویای پاکــ خنده هایتـــ از گذرگاه احساســ های گمشده
به سویت  دویدمــــ
و تو تنها برگشتیــ و لبخند زدی....واکنون این منمــ
که سرشار از حجم تردید بودنمـــ
که حتی سایه امــ شبیـــ بی هیچــ بهانه
در امتداد حصار تنهاییمـــ ناباورانه رفتـ
وتو پراز تکرار نبودنیــ..به منــ نگاه کنـ
به منــ که رویایــ بودنتـــ را
درچهار چوب یادگاری نگاهتــ
قابــ گرفته امــ
سال هاستـــ ...

مرور

چقدر باید بگذرد ؟!


تا من 


در مرور خاطراتم 


وقتی از کنار تو رد میشوم 


تنم نلرزد .....


بغضم نگیرد .....؟

خیلی وقته بغــــض گلوموگرفته!

خیلی وقته بغــــض گلوموگرفته!

                                خیلی سخته

که بعدازرفتنش هنوزم باتمام وجوددوسش داشته باشی

اماوقتی کسی میاددلداریت بده...

بهش میگی فراموشش کردم!

میگی دیگه برام مهم نیست!!!

تواین لحظه بزرگترین سوتی اینه که

بغضت بشکنه و زارزارگریه کنی!!!

اون وقته که همه می فهمن هنوزم تموم دنیاته

زودتر

تو که میدانستی با چه اشتیاقی…خودم را قسمت


 میکنم 

 پس چرا …زودتر از تکه تکه شدنم…

جوابم نکردی…

برای خداحافظی …خیلی دیر بودخیلی دیر !!