تباهی

 

 

 

درشهری که خورشید را به قیمت شمع میخرند

پروانه شدن یعنی تباهی .........

کفتار

ببین، من از همه ماجرا خبر دارم ... از آن خیانت بی ادعا خبر دارم

بدون حرف برو، واژه ها خطرناکند ...  تمام رخت و لباست درون آن ساک اند

بدون حرف برو آن کلید را بگذار ... بدون حرف ، رجز، تسلیت به من ، کفتار

ببین! من از همه ماجرا خبر دارم ... دروغ پشت دروغ ، به خدا خبر دارم

ببین تمام تنم مثل بید می لرزد ... لبم که اسم تورا سر برید می لرزد

حوالی نفسم انتقام زندانی ست ... و حکم تبرئه اش یک هوای طوفانی ست

ببین ،  من از همه ماجرا خبر دارم ... از آن دروغ به شب مبتلا خبر دارم

چرا دروغ به من؟! من که عاشقت بودم ...  حریص دفتر ثبت دقایقت بودم

اگر که ثانیه یخ بسته بود می گفتی ... به درز فاجعه نخ بسته بود می گفتی

منی که لهجه افکار صامتت بودم ... برای حرف زدن پای ثابتت بودم

بدون حرف برو آن کلید را بگذار ... بدون حرف ، رجز، تسلیت به من ، کفتار

بدون حرف برو ، بحث ما خود آزاری ست ... تمام شد به خدا، این غرور کفتاری ست

ببین ،  من از همه ماجرا خبر دارم ... از آن خیانت بی ادعا خبر دارم

چرا دروغ به من؟! من که عاشقت بودم ...  حریص دفتر ثبت دقایقت بودم

منی که لهجه افکار صامتت بودم ... برای حرف زدن پای ثابتت بودم

بدون حرف برو واژه ها خطرناکند ... پر از دروغ و سرابند و گاه غمناکند ....

دیروز

تو را دوست دارم
در این
باران
می‌خواستم تو
در انتهای خیابان نشسته باشی
من عبور کنم
سلام کنم

لبخند تو را در باران می‌خواستم
می‌خواهم
تمام لغاتی را که می دانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره در آینه
نگاه کنم
ندانم پیراهن دارم
کلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را برای تو آماده کنم
برای تو یک چمدان بخرم
تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید کنم
لغات را شستشو دهم
آنقدر بمیرم
تا زنده شوم…

بگو که دوست دارم

چشمانش پر از اشک بود به من نگاه کرد و گفت : فقط امروز برای مدت زیادی از برم میروی بگو که دوست دارم به چشمانش خیره شدم قطره های اشک را از چشمانش زدودم و بر لبانش بوسه ای زدم اما نگفتم که دوسش دارم روزی که به سوی او رفتم آنقدر خوشحال شد که خود را به آغوش من انداخت و سرش را بر روی سینه ام فشرد و گفت امروز بگو دوسم داری دستهای سفید و بلندش را گرفتم اما باز نگفتم که دوسش دارم . ماهها گذشت در بستر بیماری افتاد با چند شاخه گل میخک سرخ به دیدارش رفتم کنار بالینش نشستم او را نگاه کردم به من گفت : بگو که دوسم داری میترسم که دیگر هیچ وقت این کلمه را از دهانت نشنوم اما باز بوسه ای بر لبانش زدم و رفتم . وقتی که آن روز به بالینش رفتم روی صورتش پارچه ای سفید بود وحشت زده وحیران پارچه را کنار زدم تازه فهمیدم چقدر دوسش دارم فریاد زدم : به خدا دوست دارم اما….

خسته ام خسته خسته.......

 

دلم برای اون روزا تنگ شده روز های باهم بودنمون وقتی تو چشمات نگاه میکردم و دلم حوری می ریخت وقتی دستت تو دستام بود انگار دنیا مال من بود ضربان قلبم با دیدنت میرفت بالا برای دیدن هم لحظه شماری می کردیم یادته چقدر ارامش داشتم وقتی کنارم بودی چقدر هم دیگرو دوست داشتیم اما حالا دستات تو دست ی غریبه هست سرت رو شونه اونه حالا دیگه من تنها شدم تنهای تنها ...فقط خاطراتت مونده برام با ی دونیا حسرت خسته ام خسته خسته....... 
 
 

حسرت

دلم برای اون روزا تنگ شده روز های باهم بودنمون وقتی تو چشمات نگاه میکردم و دلم حوری می ریخت وقتی دستت تو دستام بود انگار دنیا مال من بود ضربان قلبم با دیدنت میرفت بالا برای دیدن هم لحظه شماری می کردیم یادته چقدر ارامش داشتم وقتی کنارم بودی چقدر هم دیگرو دوست داشتیم اما حالا دستات تو دست ی غریبه هست سرت رو شونه اونه حالا دیگه من تنها شدم تنهای تنها ...فقط خاطراتت مونده برام با ی دونیا حسرت خسته ام خسته خسته.......

از تو دلگیرم

دلم میخواد ببینمت بازم بخندی تو نگام
آخه فقط تو میدونی از زنده بودن چی میخوام

دلم بهم میگفت تورو میشه یه جور دیگه خواست
آخه فقط
قلب توئه که با من اینقدر سر به راست

از تو دلگیرم که نیستی کنارم .. من دارم می‌میرم تو کجایی من باز بی قرارم
میدونی جز تو کسی رو ندارم ..
باورم نمیشه اینقدر آسون رفتی از کنارم

خاطره

هر کاری کردم که تو رو گم کنم از خاطره هام

به در بسته خوردم و  باز از تو گم شد لحظه ها

خاطره های بودنت چه جور فراموشش کنم

دلی که تو آتیش زدی چه جوری خاموشش کنم

جای نگات رو پر نکرد هیچ کسی با هر چی که بود

انگاری تو خون منی تو گوشت و پوست تار و پود

دروغ نمیگم بعد از تو خیلی ها رفتن و آمدن

اما تو نگاه من هیچ کدومش تو نشدن

خط و این نشان

این خط و این نشان
که دلت برای هیچ کس
به اندازه من تنگ نخواهد شد.
برای نگاه کردنم، بوسیدنم، خندیدنم
برای تمام لحظه هایی که کنارم داشتی
.........روزی که نیستم
دلت
برای همه اینها تنگ خواهد شد.....
شک نکن........!

بگذار یک بار دیگر

بگذار یک بار دیگر
در قلب تو به دنیا بیایم.بگذار یکبار دیگر عاشق بشوم و برهنه  در آسمان
راه بروم این هوای دم کرده را کنار بزن.بوسه های خاک گرفته را از ستو
بیرون بیاور.دستی به صدای خسته ام بکش.بگذار یکبار دیگر به تو سلام کنم.بی
تو  به سفر نخواهم رفت.نگاه تو در هیچ چمدانی جا نمی گیرد.بی تو خوابهای
مشوش من تعبیر نخواهد شد و کسی عاشقانه هایم را در چهار راه خاطره زمزمه
نخواهد کرد.

بگذار کلمه های
مرده ام را درون صدف های صورتی جای دهم و آنقدر نگاهت کنم که گونه هایم به
رنگ نارنجها شوند.بی تو بیدار نخواهم شد وصورتم را در رودخانه های عاشق
نخواهم شست.بی تو گیتار ها گنگ خواهند ماندوبو ته های نعناع خشک خواهند شد
بگذار دهان به دهان خوانده شوم تا به دهان شیرین تو برسم.انگاه شعر کوتاهی
شوم در دفتر یادداشت قلب تو:

                                " زتمام بودنی ها، تو همین ،از ان من باش "