چرا این جوری شد؟

همه به آدم زل می زنند و با قیافه حق به جانب می گن :خودت خواستی.
آخه من چه جوری بهشون بگم :که من مقصر نبودم ،آفتاب مقصر بودورنگ آسمون مقصر بود و گنجشکها مقصر بودند .
من چه جوری بهشون بفهمونم که اون روز یه روزی بود و نسیم یه جوری می وزید که جز عاشق شدن هیچ کار دیگه نمی شد کرد؟
می دونید از کدوم روزا بود؟از اون روز ها که همه چیز آفتابی و روشنه .از اون روزها که صد سال بعد هم که یادش می افتی ، همه رنگها رو به وضوح به خاطر میاری.
ولی ،خوب حالا که چی ؟ به خاطر اون یه روز که نمی تونم هزار تا روز آفتابی دیگه رو خراب کنم.نمی تونم که چشماموببندم و نبینم که باز هوا اونجوری میشه ، باز آسمون اون رنگی میشه ،باز گنجشکها می خونند.
حتی اگه چشمامو ببندم هم فایده نداره.چون اون نسیمه ، باز دوباره ، داره تو هوا موج می زنه ، می یاد ، محکم می خوره به صورتم ودلم رو هری می ریزونه پایین.
از من که انتظار ندارین ، ندیده بگیرمش؟
از من که انتظار ندارین ،لبخند نزنم؟
از من که انتظار ندارین ،دوستش نداشته باشم ؟

شکستن...

●  تا بحال شده بشکنید...جوری که تمام وجودتون ذره ذره بشه...هیچ میدونی چقدر درد داره...اشتباه نکن منظورم شکست عشق نبود...شکست تمام وجودت در برابر یک حرف یک جمله بی اهمیت و ساده...
منهم یک روزی شکستم...به همین سادگی...بی صدا...بدون حرف...حتی ناله هم نکردم...و نمیدونید چه قدر درد داشت و چقدر......
و اینکه چقدر دلم فریاد میخواهد و چقدر دلم محتاج شده و ضعیف...محتاج یک نگاه ساده حتی...محتاج یک کلام با محبت...محتاج یک دوست...
و چقدر دلم میخواهد ببارم و باز ببارم و باز هم...

افکار پریشان

می شه از واقعیات زندگی فرار کرد . همهء اتفاق های غیرمنتظره هم مال تو قصه ها نیست . یه روز چشم باز می کنی و می بینی تو هم وسط یکی از همون قصه هایی ، به همین سادگی .
هنوز همه چی عجیبه . هنوز من نباید بدونم جریان چیه . هنوز نمی تونم به روی خودم بیارم که می دونم . هنوز نمی دونم کدوم درسته و کدوم غلط . هنوز بهش فکر نکردم . تو این مدت فقط فرار کردم ، فقط فرار .
می دونی از چی می ترسم ؟ از اینکه بشینم تحلیل کنم و به این نتیجه برسم که اونم حق خودشو داشته تو زندگی ، که نتونم دربست محکومش کنم ، از این می ترسم . کاش چشم باز می کردم و می دیدم همش یه کابوس بوده .

گاهی وقتها آدم مجبوره دلش به کسی یا چیزی خوش باشه
گاهی وقتها آدم مجبوره دلش به کسی خوش باشه
گاهی وقتها آدم مجبوره بادلش خوش باشه
گاهی وقتها آدم مجبوره خوش باشه
گاهی وقتها آدم مجبوره باشه
گاهی وقتها مجبوره باشه
گاهی چیزی نیست که باشه
می دونی یه چیزی می خواد که وقتی این گاهی هم نباشه باشه
و...
یه تصویر می سازی ، یه برج ، یه قلعه . شاید هم عمر خودت . بهش دل می بندی و یکی از معدود چیزای باارزش زندگیته ، شاید یکی از سه تا ! بعد یه هو می فهمی همه ش رو شن های لب ساحل بوده . یه موج میاد و تموم . از اساس تنها چیزی که به جا می مونه کف های موجه رو پاهات ، و کرم هایی که لای انگشتات می لولن . به همین سادگی همه چی خراب می شه ....

وبلاگ

امروز داشتم همین وب لاگمو می خوندم پیش خودم می گفتم و
اعتراف می کنم که تو تمام اینمدت سعی می کردم که جدی نگیرمت.ولی متاسفانه نتونستم .تو جدی تر از اونی بودی که اولش فکر می کردم.
اعتراف می کنم که چندین و چند بار سعی کردم که دیگه سراغت نیام وبی خیالت بشم،ولی هیچ وقت بیشتر از 15 روزطاقت نیاوردم،هنوز هم این وسوسه رها کردنت با من هست.
یه اعتراف کوچیک دیگه هم هست:نوشتنت منو خوشبخت تر نکرده.حتی بعضی وقتها اون قسمتهایی از ذهن من رو ثبت کرده که دلم نمی خواسته جایی ثبت بشن.دلم می خواسته بریزمشون دورو فراموششون کنم .ولی توسفت وسخت بهشون چسبیدی وتبدیلشون کردی به آرشیو .
دلگیر نشو،به من حق بده که ملامتت کنم ،چون هر آدمی حق داره که ساخته های ذهنی خودش رودوست نداشته باشه ،حق داره که بخواد اونها رو دور بریزه ،درست به همین دلیله که می گم وسوسه رها کردنت همیشه با من هست،
اعتراف می کنم تو همیشه منو به یاد کسی که دوستش دارم می ندازی

.:کوچه:.






بی‌تو، مهتاب شبی، باز از آن کوچه گذشتم،
همه‌تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم.
در نهانخانه‌ی جانم، گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید:
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
من همه، محو تماشای نگاهت.
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه‌ی ماه فروریخته در آب
شاخه‌ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید: تو به من گفتی:
ـ «از این عشق حذر کن!
لحظه‌ای چند بر این آب نظر کن،
آب، آیینه‌ی عشق گذران است،
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است؛
باش فردا، که دلت بادگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!»
با تو گفتم: «حذر از عشق!؟ ندانم
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،
نتوانم!
روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد،
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم...»
بازگفتم که: «تو صیادی و من آهوی دشتم
تا بدام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم!»
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب، ناله‌ی تلخی زد و بگریخت...
اشک در چشم تو لرزید،
ماه بر عشق تو خندید!
یادم آید که: دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم.
نگسستم، نرمیدم.
رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌های دگر هم،
نه گرفتی دگر از عاشق آرزده خبر هم،
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم ...
بی‌تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم




شعر از فریدون مشیری یادگاری از یه عشق پاک تقدیم به هر کی دلش شیداییه

همیشه عاشق بمون

عشق رو هیچ کس نمی تونه عوض کنه . حتی اونهایی که دیکگه نمی خوان بهش فکر کنن حتما یه جایی در اعماق ذهنشون یه چیزی مثل یک خاطره یا یک رویا و یا ......چشمک می زنه که همون عشق .
من هم هر چی تو این وبلاگ بنویسم هر چند مستقیما به عشق ربطی نداشته باشه ولی حتما حتی به صورت غیر مستقیم هم از عشق حرف می زنم . چون می دونم که هر جایی که عشق نباشه هیچی نیست ...........

عشق همه جوره هست فقط سعی کن عاشق باشی

اینم یه جور عشق... یه عشق دریایی ... عشق ناب آبی

من از غم مینویسم مینویسم که بخونی من از دل مینویسم که غم عشق بیدونی

 همه اینها میگزره فقط میتونم بگم...........................................................................
میرند آدما از اونها فقط خاطریهاشون به جا میمونه
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی است.



به خدا عشقت واسه من رنگ جونونه.!!!
به خدا عشقت مثل آتیش تو قلبم مثل خونه.!!!
اگه یاره تو باشم با این دستهای خاستم واسه تو لونه میساختم تو همین قلبه شکستم!!
بابا یکی نیست این درده منو بفهمه.!!!بابا به خدا من انقدر پرعشقم من انقدر پره دردم که عاشق های دونیا نیمیرسن بگردم.!!!
میدونم بابا هرکی عاشق میشه همین دردو داره ولی کیه.........!!!
نزدیک بود یادم بره!!!
آخه دیگه خواب تو چشمام نیست
:::::>حالا تیتار کنم؟؟!!!.
امیدی تو نگام نیست:::>مثلان من خودم امیدم
پره دردمو ای وای ی ی ی ی!!یک درمون سره رام نیست
تو که نیستی خیال کن که هیشکی باهام نیست.!!!
دیگه هیچی تو این زندگی اون جور که میخوام نیست.!!!
خاسته شدم از این دو تا!!!غم.......!......عشق:::>۲ دوتا دوسته جدا نشدنی!!!
من ن ن ن ن ن ن از غم می نویسم می نویسم که بخونی!!!.
من از دل مینویسم که غم عشقه بدونی!!!
ای بابا بخدا اگه بیدونی !!!!!!؟؟؟؟؟

عاشق

 زندگی…
فوران عشق است در بعد زیبای آن وجوشش محبت است ازنگاه عاشق .
عشق…
گذران زمان است دربی زمانی گذر زندگی است در زیبایی..
تنهاترین تنهاست…
اوکه عاشق است ولی معشوق به او بی اعتماد است .
اما افسوس از آن روزی که عاشق چون به معشوق روی کند معشوق رادرحال فرار از خود ببیند.
شاید که تصورش سخت باشد ولی می تواند باشدواز همه زمانها ناراحتکننده تر زمانی است که بخواهی عشقت را ابراز کنی ولی ازبیان آن . آن طور که می خواهی عاجز باشی .شاید این ضعف بعضی آدمهاست ولی ای کاش می شد آن را حل کرد.
ای کاش معشوق هم عاشق را در می یافت و حداقل ازاو فرار نمی کرد.ویا اینکه با عدم رویارویی سبب ناراحتی عاشق را فراهم نمی کرد.
خداوندا ای کاش می توانستم با تمام وجود در مقابل او بایستم و به چشمانش بنگرم و بگویم که چقدر اورا دوست دارم ولی افسوس………. که رفت