انگار رسیدم به آخرین دیوار زندگی! بر میگردم و پشت سرم رو نگاه میکنم!
تمام زندگیم حالا جلوی چشمامه! همه وهمه کس رو میبینم،وااااااااای که چقدر دلم براشون تنگ شده! دوست دارم در همون حال اینقدر اشک بریزم که از حال برم (دقیقا نمیدونم چرا) شایدبرای اینکه دوباره چشمام رو باز میکنم دلتنگیامو اینقدر نبینم! دلتنگی هایی رو که فقط من میبینمشون نه کس دیگه! دلتنگی هایی رو که همشون از طرف منه! و نمیتونم واسه کسی بگم،چرا که خیلی ریزه،ریز و عمیق!