...تا فقط باور کنی

من نبردم از یاد

لحظه ی زیبایی

 که تو من را به فراسوی نگاهت بردی

ودر آن لحظه ی روئیدن عشق

من فقط غرق در آهنگ صدایت بودم

ولی افسوس که بردی از یاد

قلب تنها و ترک خورده ی من

که فقط مال تو بود ...

مرا اینگونه باور کن

کمی تنها. کمی بی کس

کمی از یادها رفته ...

کاش بودی تا دلم تنها نبود تا اسیر غصه ی فردا نبود

کاش بودی تا برای قلب من زندگی اینگونه بی معنا نبود

کاش بودی تا لبان سرد من بی خبر از موج و از دریا نبود

کاش بودی تا فقط باور کنی بعد تو این زندگی زیبا نبود 

کلبه....

خانه ای ساخته ام با همان گل که ترا ساخته اند

     دستهایم با تو درو دیوار به هم بافته اند ....

        خانه ای ساخته ام مثل آن جا که تو می زیسته ای

           خانه ای کنج دلم در همان جا که تو را یافته ام 

              خانه ای ساخته ام که بدانم تو درکنارم هستی

                  قفل هایش را- با خون دل ساخته ام

                     خانه ام پنجرهایش رو به نگاهت باز می شود

                         از همین پنجره چشمانم دل به تو باخته اند    

عاشقت خواهم ماند...بی آنکه بدانی

تنهایی ام را با تو قسمت میکنم

سهم کمی نیست

گسترده تر از عالم تنهایی من که عالمی نیست

حوای من بر من مگیر این خودستانی

تنها تر از من در زمین و آسمانت آدمی نیست

.............................................................

کاش می شد با تو بودن را نوشت

تا که زیبا را کشم بر هر چه زشت

کاش می شد روی این رنگین کمان

می نوشتم تا ابد با من بمان

.............................................................

آنانکه دوست داشتنشان سخت تر است

همان هایی هستند که بیشتر به محبت ما نیاز دارند.

ناله ی جدایی

نیمه شب در پرتو کمرنگ ماه

از نظر های ابر ده پنهان

بی خبر آهسته چون باد سحر

سوی خرمن شد دختر دهقان

تا افکند شاید چشمی بر چشم یارش

تا بنشیند یکدم چون سایه در کنارش

آن طرف بنشسته در انتظارش

عاشق زاری با چشم گریان

قصه ها از حال او دختر شنید

در سکوت شب ـ از نی چوپان

چون باد صبحگاهی نرم و سبک شد

چون آب چشمه ساران تا پیش او روان شد

...

پی در پی از گونه ی گلگون او

بوسه ها می زد با لب خندان

این منم در پیش تو دیگر چرا

روز و شب هستی ـ بهر من نالان

گفتا ز نی شنیدم چون ناله ی جدایی

گفتم خدا نکرده شاید دگر نیایی