بگو درد دلت را به من

بگو در دلت را به من ، که سکوت شبانه مرا دیوانه کرده است
بگو درد دلت را به من، که آسمان بی ستاره مرا دلتنگ کرده است
بگو درد دلت را به من ، که شبهای بی مهتاب مرا غمگین کرده است
بگو درد دلت را به من ، که غروب آتشین مرا دلگیر کرده است
بگو درد دلت را به من ، که آواز قناری مرا عاشق کرده است
بگو درد دلت را به من ، که چهره خورشید مرا وابسته کرده است
بگو درد دلت را به من، که شراب عشق مرا مست کرده است
بگو درد دلت را به من ، که لیلی عاشق مرا مجنون کرده است
بگو درد دلت را به من ، که خدایم مرا شرمنده کرده است
بگو درد دلت را به من، که دلم مرا گوشه گیر کرده است
بگو درد دلت را به من ، که دنیای عاشقی مرا سر به زیر کرده است
بگو هر چه دل تنگت خواست بگو
! بگو از زندگی ، از دنیا ، از چشمان پر از مهرت بگو
بگو که بغض گلویم چشمان خسته ام را بارانی کرده است

 



دوستان من واقعا شرمندم منتظر یک فرصت هستم تا به همه شوما دوستان گلم سر بزنم

درد دل

هیچکس بیشه زار احساس مرا آب نداد
               هیچکس بغضه گره خورده آواز مرا راه نداد

دلم گرفته دیگه خسته شدم از دسته این زندگی از همه چیز و همه کسانی که دور و برم هستن خسته شدم
خسته شدم از نگاه های مردم خسته ام از نگاه رهگذران
از دسته خودمم خسته شدم حالم از خودمم بهم می خوره
خسته ام ......چه فایده هیچکس حرف من رو نمی فهمه هیچکس من و احساس من رو درک نمی کنه ای خدا خسته شدم از زندگی حتی باسه مردن هم باید وایساد تو صف
می خوام خیلی راحت بگم اوسا کریم جون هر کسی که دوست داری ما رو ننداز ته صف 
راحتم کن  دیگه نمی خوام باشم
                                         نمی خوام     نمی خوام  دیگه  زندگی کنم

 دیگه تو این دنیا چیزی نیست که به خوام به خاطرش بمونم
خدا جون فقط دارم عذاب می کشم تو رو خدا بیشتر از این عذابم نده

                                         تمومش کن

برای یار

می خواهم برای یکی بنویسم اما....
برای چه کسی برای آنکه...
چه دلیلی دارد برای تو بگوییم...
برای یار سالها گفتم ولی افسوس...