کاشکی تاریکی می رفت فردا می شد
صبح می شد چشمون تو پیدا می شد
لبهای ناز تو به با قصه عشق
مثل گلهای بهاری وا می شد
تا دلم شکوه رو آغازمی کنه
دیگه اشکم باسه من ناز می کنه
یادته قول دادی پیشم می مونی
قصه عشقو زیر گوشم می خونی
نمی دونست دل وامونده من
که تو رسم بی وفایی را می دونی
هنوزاز عشق تو لبریز تنم
عاشق چشمون ناز تو منم
نمی دونم چرا من هم مثل تو
نمی تونم زیر قولم بزنم
عشق الکی
شنبه 19 دیماه سال 1383 ساعت 05:43 ب.ظ
سلام دوستان
من یک معذرت خواهی به شوما دوستان بدهکار هستم چون به وبلاگ هاتون سر نزدم به خدا خیلی سرم شلوغه در اولین فرصت میام به همی شوما دوستای مهربونم سر می زنم
عشق الکی
پنجشنبه 10 دیماه سال 1383 ساعت 07:12 ب.ظ