تنهایی

خدایا وحشت تنهایی ام کشت،کسی با قصه ی من آشنا نیست،دراین عالم ندارم همزبانی،

به صد اندوه می نالم روانیست.

شبم طی شد کسی بر در نکوبید،به بالینم چراغی کس نیفروخت،نیامد ماهتابم برلب بام،

دلم از این همه بیگانگی سوخت.

به روی من نمی خندد امیدم،شراب زندگی در ساغرم نیست،نه شعرم می دهد تسکین به حالم،

به غیر ازاشک غم در دفترم نیست.

بیا ای مرگ جانم بر لب آمد،بیا در کلبه ام شوری بر انگیز،بیا شمعی به بالینم بیفروز،

بیا شعری به تابوتم بیاویز!

دلم در سینه سر کوبد به دیوار،که این مرگ است و بر در می زند مشت!بیا ای همزبان جاودانی،

که امشب وحشت تنهایی ام کشت.

بهترین بهترین من!

در بنفشه زار چشم تو،من ز بهترین بهشت ها گذشته ام،من به بهترین بهار ها رسیده ام.

ای غم تو همزبان بهترین دقایق حیات من،لحظه های هستی من از تو پر شده ست.

آه،در تمام روز،در تمام شب، در تمام هفته،در تمام ماه،در فضای خانه،کوچه،راه

در هوا،زمین،درخت،سبزه،آب.در خطوط در هم کتاب.در دیار نیلگون خواب!

ای جدایی تو بهترین بهانه ی گریستن!بی تو من به اوج حسرتی نگفتنی رسیده ام.

ای نوازش تو بهترین امید زیستن!در کنار تو،من ز اوج لذتی نگفتنی گذشته ام.

خوب خوب نازنین من!نام تو مرا همیشه مست می کند،بهتر از شراب،

بهتر از تمام شعر های ناب!

نام تو اگر چه بهترین سرود زندگی است،من تو را به خلوت خدایی خیال خویش:

((بهترین بهترین من))خطاب می کنم.

بهترین بهترین من! 

سوختیم و باختیم

ای سر کشیده از صدف سالهای پیش.ای باز گشته از سفر خاطرات دور.

آن روزهای خوب.تو آفتاب بودی بخشنده.پاک.گرم.

من مرغ صبح بودم مست و ترانه گو.اما در آن غروب که از هم جدا شدیم.

شب را شناختیم.در جلگه ی غریب و غم آلود سر نوشت.

زیر سم سمندگریزان ماه و سال.چون باد تاختیم.

در شعله ی بلند شفق ها.غمگین گداختیم.

جز یاد آن نگاه و تبسم.مانند موج ریخت به هم هر چه ساختیم.

ما پاک سوختیم.

ما پاک باختیم.

با آتش نهفته به دلهای بی گناه

تا جاودان صبور!

آخرین جرعه

به تو می اندیشم، ای سراپا همه خوبی ،تک و تنها به تو می اندیشم.همه وقت، همه جا.

من به هر حال که باشم به تو می اندیشم.

تو بدان این را،تنها تو بدان،

تو بمان،تو بمان با من،تنها تو بمان.

جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب،من فدای تو به جای همه گلها تو بخند.

ریسمانی کن از آن موی بلند،تو بگیر، تو ببند!

تو بخواه پاسخ چلچله هارا تو بگو،قصه ی ابر هوا را،تو بخوان،

تو بمان با من تنها تو بمان.

در رگ ساغر هستی تو بجوش

من همین یک نفس از جرعه ی جانم باقی است

آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش!