شکستن...

تا بحال شده بشکنید...جوری که تمام وجودتون ذره ذره بشه...هیچ میدونی چقدر درد داره...اشتباه نکن منظورم شکست عشق نبود...شکست تمام وجودت در برابر یک حرف یک جمله بی اهمیت و ساده...
منهم یک روزی شکستم...به همین سادگی...بی صدا...بدون حرف...حتی ناله هم نکردم...و نمیدونید چه قدر درد داشت و چقدر......
و اینکه چقدر دلم فریاد میخواهد و چقدر دلم محتاج شده و ضعیف...محتاج یک نگاه ساده حتی...محتاج یک کلام با محبت...محتاج یک دوست...
و چقدر دلم میخواهد ببارم و باز ببارم و باز هم...
من برای همیشه مردم....




ســــکــــــوت


 

دیگه حرفی نمونده باقی ...

سکوت ...

سکوت.......

صدای شکستن ساعت روی میز ـــــــــــــــ

لعنت به این دقیقه ها آخه بسه دیگه داره خرد م میکنه چقدر

 کشنده است وقتی بارون میاد من و پنجره و ابرها

...نه نه دیگه طاقت ندارم

دیوونم آره دیوونه شدم

من کیم کجام.. اونیکه به عشق بارون وسط حیاط مینشست

 تا بسوزه ‍‍بشکنه - خراب بشه...

لطافت رو لمس کنه با نفساش _ دستاش_ تنش

بارونی که تو هر قطرش یاد اون بود اونیکه به خاطرش

پنجره همیشه به کوچه باز بود...

چقدر به خودم نهیب زدم بذار فقط تو دلت باشه

 حالا خوب شد؟ حالا بکش تحمل کن ارزشش رو داشت؟

ارزش اینکه حتی حالت از خودتم بهم بخوره

همه میگن میگذره بازم یه نگاه تازه میاد یه بارون دیگه
 
اما نه دیگه من
 
تحملش رو ندارم تحمل سرگیجه های بعد از مستیه عاشقی رو..

بسه برام میخوام برم نمیدونم کجا
 
تو که رفتی. پس منم باید برم

نمیدونم هنوز دوستت دارم یا نه فقط میدونم فکرمم
 
دیگه نمیخواد بشکافه اون لحظه ها رو این لحظه ها رو

هیچکس دیگه منتظرم نیست منم و
 
این شب بارونی و تو و این راه

... میرم... میرم... 
 

 

قــــــصـــــه بـــــره و گــــــرگ

بیا تا برات بگم آسمون سیاه شد
دیگه هر پنجره ای به دیواری وا شده
 تا برات بگم گل تو گلدون خشکید
دست سردم تا حالا دست گرمی ندیده
یا تا مثل قدیم واسه هم قصه بگیم
گم بشیم تو رویا ها قصه از غصه بگیم
بیا تا برات بگم قصه بره و گرگ
که چه جوری آشنا شدن توی این دشت بزرگ
آخه شب بود می دونی بره گرگو نمی دید
بره از گرگ سیاه حرفهای خوبی شنید
بره تنها رو گرگ به یه شهر تازه برد
بره تا رفت تو خیال گرگ پرید و اونو خورد
بره باور نمی کرد گفت:شاید خواب می بینه
اما دید جای دلش خالی مونده تو سینه
بیا تا برات بگم تو همون گرگ بدی
که با نیرنگ و فریب به سراغم اومدی



اطلاعیه
دوستان به یک نفر احتیاج دارم که تو آپ کردن وبلاگ کمکم کنه
چون سرباز شدم زیاد نیستم می خوام جای من آپ کنه
لطفا هرکی می تونه بهم کمک کنه برام میل بزنه

behroze_vosogh@hotmail.com

خـــــــــــــــــط مــــــــــــــوازی

اگه با تموم این خاطره ها
تو همین دفتر عشق جام بیزاری بعد اون دیگه نه من مال من
نه تو تکیه گاه این شکستگی
بیا عاشق بمونیم کنار هم
نگو از این نرسیدن خسته ام
نگو از این نرسیدن خسته ام ما به هم نمی رسیم آخر بازی همینه
آخر عشق دوتا خط موازی همینه
ما به هم نمی رسیم
من و تو مثل دو تا خط موازی می مونیم
که توی دفتر عشق اسیر شدیم
نرسیدیم به هم آخر شب
تو همون دفتر کهنه پیر شدیم
با هم و کنار هم روز ها گذشت
دستای من نرسیده به دست تو
می دونم که ما به هم نمی رسیم
اگه با شکست من شکست تو
اگه من بشکنم،تو بی خیال
بگذری و تنهام بذاری