عطش جاودان آتش ها

امشب از آسمان دیده ی تو  
 
روی شعرم ستاره می بارد  در زمستان دشت کاغذها
 
 
پنجه هایم جرقه می کارد
 
 
شعر دیوانه ی تب آلودم

شرمگین از شیار خواهشها 
 
پیکرش را دو باره می سوزد
 
 
عطش جاودان آتش ها
 
 
آری آغاز دوست داشتن است

 
گرچه پایان راه ناپیداست 
 
من به پایان دگر نیندیشم

که همین دوست داشتن زیباست

از سیاهی چرا هراسیدن
 
شب پر از قطره های الماس است 
 
آنچه از شب به جای می ماند
 
 
عطر سکر آور گل یاس است
 
 
آه بگذار گم شوم در تو
 
 
کس نیابد دگر نشانه ی من

 
روح سوزان و آه مرطوبت
 
بوزد بر تن ترانه من 
 
آه بگذار زین دریچه باز  خفته بر بال گرم رویاها
 
 
همره روزها سفر گیرم
 
 
بگریزم ز مرز دنیاها

 
دانی از زندگی چه می خواهم  من تو باشم .. تو .. پای تا سر تو 
 
زندگی گر هزار باره بود
 
 
بار دیگر تو .. بار دیگر تو

 
آنچه در من نهفته دریایی ست
 
کی توان نهفتنم باشد 
 
با تو زین سهمگین توفان
 
 
کاش یارای گفتنم باشد  بس که لبریزم از تو می خواهم
 
 
بروم در میان صحراها
 
 
سر بسایم به سنگ کوهستان  تن بکوبم به موج دریاها
 
 
بس که لبریزم از تو می خواهم

 
چون غباری ز خود فرو ریزم 
 
زیر پای تو سر نهم آرام
 
 
به سبک سایه به تو آویزم
 
 
آری آغاز دوست داشتن است  گرچه پایان راه نا پیداست

من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست

سال نو مبارک

   

تولدکم مبارک

اولش همه شکل هم هستیم
کوچولو و کچل
حتی صداهامون هم شبیه به همدیگه است
با اولین گریه بازی شروع میشه
هی بزرگ می شیم
بزرگ و بزرگتر
اونقدر بزرگ که یادمون میره
یه روز کوچولو بودیم
دیگه هیچ چیزیمون شبیه به هم نیست
حتی صداهامون
گاهی با هم می خندیمگاهی به هم !اینجا دیگه بازی به نیمه رسیده
واسه بردن بازی
روی نیمه ی دوم نمی شه خیلی حساب کرد
گاهی باید برای بردن بازی
بین دو نیمه
دوباره متولد شد!

یک سال دیگه گذشت
یکی میگه یک سال دیگه بیهوده گذشت
یکی میگه یک سال بزرگتر شدم
یکی میگه یک سال پیرتر شدم
یکی میگه یک سال دیگه تجربه کسب کردم
یکی میگه یک سال به مرگ نزدیک تر شدم
یکی هم اصلا براش مهم نیست و هیچی نمیگه.

منم یک سال بزرگتر شدم ... یکسالی که نمی دونم توش واقعا تونستم « بزرگ » بشم یا نه ؟ ... تونستم با مشکلات خودم کنار بیام ؟ ... تونستم همونی باشم که هستم ؟ ... تونستم بعضی از عیب هام رو برطرف کنم ؟ ... تونستم کسی رو نرنجونم ؟ ... تونستم دل کسی رو شاد کنم ؟ ...
نمی دونم ... باید فکر کنم ... شاید اونجوری که می خواستم باشم نبودم....ولی یکسال بزرگتر شدم...اونم خیلی سریع
 

 

 

جشن چشماتو گرفتم تو حضور سبز رویا آسمون غرق نگاهت

خونمون لبریز دریا جشن چشماتو گرفتم تو شب شادی یک ساز

زندگی مدیون چشمات خاطره سرشار پرواز جشنتو وقتی سرودم

پیش من فقط تو بودی اما آخرای شعرم رفتی و دیگه ... نموندی

به این تنهایی دل بستم

دلم برات تنگ شده.....اما من...من میتونم این دوری رو تحمل کنم... به فاصله ها
فکر نمیکنم ...... میدونی چرا؟؟ آخه... جای نگاهت رو نگاهم مونده.....هنوز
عطر دستات رو از دستام میتونم استشمام کنم....رد احساست روی دلم جا مونده
... میتونم تپشهای قلبت رو بشمارم...........چشمای بیقرارت هنوزم دارن
باهام حرف میزنن.......حالا چطور بگم تنهام؟؟چطور بگم تو نیستی؟؟چطور بگم
با من نیستی؟؟آره!خودت میدونی....میدونی که همیشه با منی....میدونی که
تو،توی لحظه لحظه های من جاری هستی....آخه...تو،توی قلب منی...آره!تو قلب
من....برای همینه که همیشه با منی...برای همینه که حتی یه لحظه هم ازم دور
نیستی...برای همینه که میتونم دوریت رو تحمل کنم...آخه هر وقت دلم برات
تنگ میشه...هر وقت حس میکنم دیگه طاقت ندارم....دیگه نمیتونم تحمل
کنم...دستامو میذارم رو صورتم و یه نفس عمیق میکشم....دستامو که بو میکنم
مست میشم...مست از عطرت. صدای مهربونت رو میشنوم ...و آخر همهء
اینها...به یه چیز میرسم.....به عشق و به تو.....آره...به تو....اونوقت
دلتنگیم بر طرف میشه...اونوقت تو رو نزدیکتر از همیشه حس میکنم....اونوقت
دیگه تنها نیستم
حالا من این تنهایی رو خیلی خیلی دوسش دارم.. به این
تنهایی دل بستم...حالا میدونم که این تنهایی خالی نیست...پر از یاد عشقه..
پر از اشکهای گرم عاشقونه

شقایق

کاش میشد با شقایق سایبان میساختیم  

باز با هم با محبت آشیان میساختیم  

کاش در دریای هستی قصه طوفانی نبود  

تا که با هم قایق بی بادبان میساختیم

شقایق

کاش میشد با شقایق سایبان میساختیم
باز با هم با محبت آشیان میساختیم
کاش در دریای هستی قصه طوفانی نبود
تا که با هم قایقی بی بادبان میساختیم