رباعی نامه(قسمت دوم)

عشق است تمام ِ آنچـه هستم امروز
عذرم بپـذیر ، مست ِ مستم امروز
هر توبه دلم کرد شکستم امروز
من کافر ِ معشوقه پـرستم امروز

ای کاش که جان ِ من کلیسا می?شد
چشمان ِ لطیف ِ تو هم عیسی می?شد
چـنگ ِ دل من خموش می شد , آنگـاه
دستان ِ ظریف ِ تو نکیسا می?شد

یک قطره?ی ِ باده در دهن بس باشد
دیدار ِ رخت برای ِ من بس باشد
بوس ِ لبت آرزوی ِ جاوید ِ من است
در وصف ِ لبت همین سخن بس باشد

دارم دل ِ پـر تاب و تب از باده?ی ِ عشق
لغزیده سرودی به لب از باده?ی ِ عشق
امشب دو پـیاله مانده تا صبح ِ سپـید
خواهم گـرهی زد به شب از باده?ی ِ عشق

دیدار رخ ِ تو بی?ثباتم می?کرد
یک حرکت ِ زلف کیش و ماتم می?کرد
با چـشم ِ تو مشکل ِ دلم می?گـفتم
باری سربار ِ مشکلاتم می?کرد

در روی ِ تو بنگـریم و فالی بزنیم
شاهی به رخ ِ خوش خط و خالی بزنیم
در دام ِ کمندت سر و دستی شکنیم
بر بام ِ بلندت پـر و بالی بزنیم

یک روز ز خویش بی?خبر خواهم شد
زین عالم غم?گـرفته بر خواهم شد
شیرینی ِ عشق می?چـشم آن لحظه
کز شور ِ تو آدمی دگـر خواهم شد

از هفت فلک به اختری می?سازم
وز میکده?ها به ساغری می?سازم
گـر ذره?ای از دل ِ مرا پـس بدهی
با عشق ِ نگـار ِ دیگـری می?سازم

از تو دل ِ خویش می?ستانم روزی
در سینه دوباره می?نشانم روزی
چـون پـیش ِ تو می?آید و جان از پـی ِ او
بر خاک ِ ره ِ تو می?کشانم روزی

ای دوست ! بیا تا بگـدازیم شبی
دارایی ِ خویش را ببازیم شبی
بر مرکب ِ تند ِ باده زین بگـذاریم
بر حادثه?ی ِ شعله بتازیم شبی

ای پـاکتر از عشق ! دمی با من باش
گـاهی به هوای کرمی با من باش
دانم که تو عشاق ِ فراوان داری
ایشان ببر از یاد و کمی با من باش

هر نقشه کشیدم تو بر آبش کردی
هر آب چـشیدم تو سرابش کردی
لرزید دلم غرق ِ شرابش کردی
من ساخته بودم تو خرابش کردی

در جام ِ دلم ... هوس ... خودت ریخته?ای
گـل بر سر ِخاک و خس خودت ریخته?ای
در سینه?ی ِ تنگـم از هواهای ِ غمت
هر صبحدمی نفس خودت ریخته?ای

ای راحت ِ جانم ! به چـه می?اندیشی؟
ای جان ِ جهانم ! به چـه می?اندیشی؟
باور نکنم ز عشق ِ من بی?خبری
ای بسته دهانم ! به چـه می?اندیشی؟

دیوانه?ی ِ رنگ و بوی چـشمان ِ توام
مخمور ِ می ِ سبوی ِ چـشمان ِ توام
هر جا نگـرم هنوز بینم که در آن
زندان ِ هزار?توی ِ چـشمان ِ توام

خندید که : کاش گـریه?های ِ تو نبود
زندانی ِ من دل ِ رهای ِ تو نبود
آن هدیه?ی ِ تو ... رسید و دیدم که در آن
غیر از دل و جان ِ بی?بهای ِ تو نبود

                                                                            ادامه دارد......

رباعی نامه (قشمت اول)

خواهم که به راز ِ دل ِ من گـوش کنی
حیف است دگـر مرا فراموش کنی
این شعر که تلخکامیم شرح دهد
شیرین شده است تا تواش نوش کنی

چندی‏ست ستاره می‏شمارم شب و روز
نقش ِ تو به سینه می‏نگـارم شب و روز
غمگـینم از اینکه یادی از من نکنی
شادم که تو را به یاد دارم شب و روز

دلسوخته‏ی ِ آتش ِ عشقم شاید
مدهوش ِ می ِ بیغش ِ عشقم شاید
من بیخبر ِ غوطه‏ور ِ امواج ِ
دریای ِ غم ِ دلکش ِ عشقم شاید

خواهی که ببینی آن که دلدار ِ من است
محبوب و عزیز و دلبر و یار ِ من است
یک آینه در مقابل ِخویش گـذار
بنگـر به همان که عشق ِ او کار ِ من است!

عاشق به توام ولی لبم دوخته است
دیگـر دلم از مهر ِ تو افروخته است
باشد ... باشد ...  ولی از آن غمگـینم
کان مهر ِ تو نیز در دلم سوخته است

امروز غرور از غم ِ عشقت دارم
دنیای ِ سرور از غم ِ عشقت دارم
سوگـند به عشق ...این غم از من مستان
شیدایی و شور از غم ِ عشقت دارم

گـر دایره‏ی ِ لغت کلامی باشد
آن ... بر تو لطیفتر سلامی باشد
هر لحظه که بشکنند جام ِ می ِ عشق
در میکده‏ی ِ تو باز جامی باشد

در غنچـه عبور ِ تو طراوت می‏ریخت
در خنده حضور ِ تو حلاوت می ریخت
پـیغمبر ِ لبهای ِ تو در آیه‏ی ِ عشق
زیبایی ِ لحظه‏ی ِ تلاوت می ریخت

در لهجه‏ی ِ تو کلام شیرین می‏شد
با نوش ِ لب ِ تو جام شیرین می‏شد
یک لحظه اگـر که همزبانت بودم
احساس ِ زبان و کام شیرین می‏شد

گـفتم غزلی ... زلف ِ تو تابش می‏داد
می خواندیش و لب ِ تو آبش می‏داد
یک طرح ِ پـریشان ِ سراسیمه هنوز...
چـشمان ِ تو هم رنگ و لعابش می‏داد

ابیات ِ سرود ِ من تو را می‏خواهند
ذرات ِ وجود ِ من تو را می‏خواهند
این یاخته‏های ِ تن ِ من ... وقت ِ نماز
در ذکر ِ سجود ِ من تو را می‏خواهند

من دستخوش ِ باد ِ فنای ِ عشقم
دلشادم از این که آشنای ِ عشقم
گـویند بخوان نماز... باشد... اما
در سجده پـر از حمد و ثنای ِ عشقم

عشق ِ تو خدا در گـل و خاکم زده است
شادم که غمت بر دل ِ پـاکم زده است
چـشم ِ تو خدنگـی زد و مژگـان ِ تو نیز
دانست که با قصد ِ هلاکم زده است

صد‏ تکه دل از ترنج ِ گـیسوی ِ تو باد
صد سکه‏ی ِ جان به گـنج ِ گـیسوی ِ تو باد
یک دکه‏ی ِ شعر ِ ناب را هم رونق
از شاعر ِ نکته‏سنج ِ گـیسوی ِ تو باد

باران شوم و ببارم اینگـونه تو را
در کار ِ وفا بیارم اینگـونه تو را
ترسم که بمیرم و ندانم هرگـز
کز بهر ِ چـه دوست دارم اینگـونه تو را

تو گـریه‏ی ِ بی بهانه می‏داری دوست
تو شعله‏ی ِ بی زبانه می‏داری دوست
گـویم که چـرا فقط به خوابم آیی؟
مهتاب شدن شبانه می‏داری دوست

این گـریه‏ی ِ هرشبانه را می‏خواهم
این حسرت ِ جاودانه را می‏خواهم
لرزید سراپـای ِ وجودم در عشق
این لرزش ِ عاشقانه را می‏خواهم

در چـشمم اگـر خیال ِ رویت گـذرد
عطری ز مشام همچـو بویت گـذرد
موی ِ تو اگـر نهان کند رویت را
تیر ِ نگـه از میان مویت گـذرد

آزاده دلا! اسیر ِ چـشمت شده‏ام
تشنه به نگـاه ِ سیر ِ چـشمت شده‏ام
من  قافله‏سالار ِ همین ‏دزدانم
من راهزن ِ مسیر ِ چـشمت شده‏ام

جز با دف و چـنگ باده‏نوشی نکنم
بر مستی ِ خویش پـرده‏پـوشی نکنم
باید بخری جانم و کامم بدهی
نقدا که به نسیه جان‏فروشی نکنم

ادامه دارد.... 

خـــــــــــــــــط مــــــــــــــوازی

اگه با تموم این خاطره ها
تو همین دفتر عشق جام بیزاری بعد اون دیگه نه من مال من
نه تو تکیه گاه این شکستگی
بیا عاشق بمونیم کنار هم
نگو از این نرسیدن خسته ام
نگو از این نرسیدن خسته ام ما به هم نمی رسیم آخر بازی همینه
آخر عشق دوتا خط موازی همینه
ما به هم نمی رسیم
من و تو مثل دو تا خط موازی می مونیم
که توی دفتر عشق اسیر شدیم
نرسیدیم به هم آخر شب
تو همون دفتر کهنه پیر شدیم
با هم و کنار هم روز ها گذشت
دستای من نرسیده به دست تو
می دونم که ما به هم نمی رسیم
اگه با شکست من شکست تو
اگه من بشکنم،تو بی خیال
بگذری و تنهام بذاری

یادگاری از یه عشق پاک تقدیم به هر کی دلش شیداییه

همه به آدم زل می زنند و با قیافه حق به جانب می گن :خودت خواستی.
آخه من چه جوری بهشون بگم :که من مقصر نبودم ،آفتاب مقصر بودورنگ آسمون مقصر بود و گنجشکها مقصر بودند .
من چه جوری بهشون بفهمونم که اون روز یه روزی بود و نسیم یه جوری می وزید که جز عاشق شدن هیچ کار دیگه نمی شد کرد؟
می دونید از کدوم روزا بود؟از اون روز ها که همه چیز آفتابی و روشنه .از اون روزها که صد سال بعد هم که یادش می افتی ، همه رنگها رو به وضوح به خاطر میاری.
ولی ،خوب حالا که چی ؟ به خاطر اون یه روز که نمی تونم هزار تا روز آفتابی دیگه رو خراب کنم.نمی تونم که چشماموببندم و نبینم که باز هوا اونجوری میشه ، باز آسمون اون رنگی میشه ،باز گنجشکها می خونند.
حتی اگه چشمامو ببندم هم فایده نداره.چون اون نسیمه ، باز دوباره ، داره تو هوا موج می زنه ، می یاد ، محکم می خوره به صورتم ودلم رو هری می ریزونه پایین.
از من که انتظار ندارین ، ندیده بگیرمش؟
از من که انتظار ندارین ،لبخند نزنم؟
از من که انتظار ندارین ،دوستش نداشته باشم ؟

مطهر

سلام دوستان
یکی از بهترین دوستانم ازم خواست که این شعر رو براش بزارم
من هم متن کامل شعری که ایمیل کرده بود رو گذاشتم.

موجی به سخره زدو پرنده پر زد
وقتی با من حرف سفر زد
رو خاک خیس ساحل کشیدم
نقشه یک دل آخرین یادگاری
با گریه گفتم:آخر من رو بی یا رو یاور
من رو به دسته کی می سپاری؟
پشت یک ابر سیاه نمی شه خورشید رو دید
در مهالوده شب به آخر جاده رسید
نمی دونم معنی دلبستن رو در اوج باور
نمی دونی چه سخته شب رو تا سحر گریه کردن


سفر ی شعر سفر ی قصهً
سفر رهایی از مرز قوصهً
سفر عبور از مرز تکرار
هر جای تازه دونیای داره
با من سفر کم دریا به دریا
ساحل به ساحل تا اون رویا
پرنده ی باش با بال پرواز
پر کن فضا را با شعر و آواز
کاشکی تو باشی همسفر من
تا بی نهایت بال و پر من
سفر همیشه همسفر می خواد
دل کندن از غم بال و پر می خواد

«
اونی که همیشه فدایی تو»

زیـــــبــــــــاتــــــــــریـــــــن قــــــلـــــــب

 روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می کرد که زیباترین قلب را در تمام آن منطقه دارد. جمعیت زیادی جمع شدند. قلب او کاملاً سالم بود و هیچ خدشه ای بر آن وارد نشده بود. پس همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تاکنون دیده اند.

مرد جوان، در کمال افتخار، با صدایی بلندتر به تعریف از قلب خود پرداخت. ناگهان پیرمردی جلو جمعیت آمد و گفت:?اما قلب تو به زیبایی قلب من نیست.?

مرد جوان و بقیه جمعیت به قلب پیرمرد نگاه کردند. قلب او با قدرت تمام می تپید، اما پر از زخم بود. قسمتهایی از قلب او برداشته شده و تکه هایی جایگزین آنها شده بود؛ اما آنها به درستی جاهای خالی را پر نکرده بودند و گوشه هایی دندانه دندانه در قلب او دیده می شد.

در بعضی نقاط شیارهای عمیقی وجودداشت که هیچ تکه ای آنها را پر نکرده بود. مردم با نگاهی خیره به او می نگریستند و با خود فکر می کردند که این پیرمرد چطور ادعا می کند که قلب زیباتری دارد.

مرد جوان به قلب پیرمرد اشاره کرد و خندید و گفت:?تو حتماً شوخی می کنی....قلبت را با قلب من مقایسه کن. قلب تو، تنها مشتی زخم و خراش و بریدگی است.?

پیرمرد گفت:?درست است، قلب تو سالم به نظر می رسد، اما من هرگز قلبم را با قلب تو عوض نمی کنم. می دانی، هر زخمی نشانگر انسانی است که من عشقم را به او داده ام؛ من بخشی از قلبم را جدا کرده ام و به او بخشیده ام.

گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده است که به جای آن تکه بخشیده شده قرار داده ام. اما چون این دو عین هم نبوده اند، گوشه هایی دندانه دندانه در قلبم دارم که برایم عزیزند، چرا که یادآور عشق میان دو انسان هستند. بعضی وقتها بخشی از قلبم را به کسانی بخشیده ام. اما آنها چیزی از قلب خود به من نداده اند.

اینها همین شیارهای عمیق هستند. گرچه دردآورند، اما یادآور عشقی هستند که داشته ام. امیدوارم که آنها هم روزی بازگردند و این شیارها عمیق را با قطعه ای که من در انتظارش بوده ام، پر کنند. پس حالا می بینی که زیبایی واقعی چیست؟?

مرد جوان بی هیچ سخنی ایستاد. در حالی که اشک از گونه هایش سرازیر می شد به سمت پیرمرد رفت. از قلب جوان و سالم خود قطعه ای بیرون آورد و با دستهای لرزان به پیرمرد تقدیم کرد. پیرمرد آن را گرفت و در قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی خود را به جای قلب مرد جوان گذاشت.

مرد جوان به قلبش نگاه کرد؛ دیگر سالم نبود، اما از همیشه زیباتر بود. زیرا که عشق، از قلب پیرمرد به قلب او نفوذ کرده بود.



قـــــــــــرار ...یــــــا...تــــــــعـــــقــــیــــب گـــریز

سلام دوستان
اول ایم که یک سری از دوستان می گن من کامنت هام باز نمی شه اگه این جوری به من اطلاع بدین که ۱ فکر اساسی بکنم ممنون

امروز نمی خوام نه شعر بنویسم نه داستان می خوام ۳۰یا۳۰ حرف بزنم.
من نمی دونم این چه مملکی ما توش زندگی می کنیم
همینه میگن ایرانی ها جهان سومی هستن دیگه. وقتی یک سری آدم بی شعور که هنوز فرق بین سیرابی و پیراشکی رو نمی دونن   با سه مملکت تصمیم می گیرن همین میشه که عقب افتادیم از کشور های دیگه همین خورافات های الکی که دختر با پسر رابطه داشته باشه اسلام آقا جوووووووووون به خطر می اوفته بریم سر اصل مطلب...
همه جمع شدیم سر قرار دیدیم نیروی مقاومت بسیخ اومدن سر وقتمون
همه رو بردن حراست خولاصه بعد از کلی جرو بحث که می گفت:۲تا دختر بین ۱۵ تا پسر خوبیت نداره ما هم گفتیم:وایسین الان دخترا هم میان که من گفتم یعنی اگهتعداد دخترا با پسرا یکی بود شوما کاری نداشتی گفت:اون شو دیگه ما تصمیم می گیریم  که آخر سر به من گفت:
تو می خواهی من رو توجیح کنی (نشون می ده کم آوردن) بماند دوبار جمع شدیم
دو باره کلید کردن ما هم جمع کردیم رفتیم پارک رفتگران که اونجا تصمیم بر این شد که بریم کافه بلاگ که بعدش رفتیم کافه بلاگ دوستان همه اونجا جمع شدیم از اونجا به بعد خوش گذشت
آخر سر هم که همه رفتن
شروان...پسری با کفش های کتانی...تانژانت...ایکس بوی...جری بلاگ...استنلی...فرار از اردوگاه مونیدم و اصل حال از ای جا بود که خندیدیم بعد از کلی تعقیب گریز .....

۲تا خبر دیگه
۱:داداشم دات کام شد
۲:سوتی  پسری با کفش های کتانی:مشکی هم رنگ لب های مهربون یار(مشکی مگه رنگ لب میشه)

این هم عکس گروهی