وقتی هیچ کس نمیتونه گریه هامو بنویسه


چی بخونم وقتی چشمام از هجوم گریه خیسه

 

وقتی هیچ کس نمیتونه گریه هامو بنویسه

 

چی بخونم وقتی قلبت من و از توو قصه رونده

 

وقتی که به جز یه سایه کسی پیش من نمونده

 

چی بخونم وقتی فریاد با سکوت فرقی نداره

 

وقتی هیچ کس نمیتونه تو رو پیش من بیاره

 

شب هم نفسی شب بلند تنهایی تو که هم نفسی بگو کجای دنیایی

 

چی بگم وقتی ترانه بی تو جلوه ای نداره

 

وقتی آواز من و خاموش توی کوچه جا میزاره

 

وقتی که برای بغضم جز شکستن چاره ای نیست

  

فقط خدا...

دخترک خیلی دلش گرفته بود یه بغض سنگین توی گلوش داشت خفش میکرد چشماش پر از اشک بود ولی پلک نمیزد که نکنه اشکاش بیفتن و زیر قولش زده باشه آخه قول داده بود به خاطر رفتنش گریه نکنه... 

پسرک بهش گفته بود به خاطر تو دارم میرم به خاطر تو باید برم تا تو همین جوری که هستی بمونی... باید برم ...پسرک خودشم نمی دونست وقتی داشت این حرفا رو میزد یه اشک سرد آروم آروم از روی گونش پایین می اومد. 

دخترک نمی دونست چرا ولی نمی خواست پسرک بره از ته دل دعا میکرد که به خاطر اون بمونه...  

نمی دونست چیکار کنه...چه جوری جلوی رفتنشو بگیره... 

تنها کسش توی اون روزای سخت فقط خدا بود.................فقط خدا. 

دخترک هنوزم تنهاست وتنها کسش فقط خداست......  

 

  

سخت است که می نوش کسی دیگر بود  

شمع شب خاموش کسی دیگر بود  

با یادکسی که دوستش میداری   

یک عمر درآغوش کسی دیگر بود