غصه نخور

هر شب وقتی تنها می شم حس می کنم پیش منی
دوباره گریه ام می گیره انگار تو آغوش منی
روم نمی شه نگات کنم وقتی که اشک تو چشمامه
با این که نیستی پیش من انگار دستات تو دستامه
بارون می باره و تو رو دوباره پیشم می بینم
اشک تو چشام حلقه می شه دوباره تنها می شینم
قول بده وقتی تنها می شم بازم بیای کنار من
شبهای جمعه که می یاد بیای سر مزار من
دوباره باز یاد چشات زمزمه نبودنم
ببین که عاقبت چی شد قصه با تو بودنم
خاک سر مزار من نشونی از نبودنت
دستای نامردم شهر چرا ازم ربودنت
بارون می باره و تو رو دوباره پیشم می بینم
اشک تو چشام حلقه می شه دوباره تنها می شینم
قول بده وقتی تنها می شم بازم بیای کنار من
شبهای جمعه که می یاد بیای سر مزار من
به زیر خاکم و هنوز نرفتی از خیال من
غصه نخور سیاه نپوش گریه نکن برای من
دیگه فقط آرزومه بارون بباره رو تنم
دوباره لحظه ها سپرد منو به باد رفتنم
دیگه فقط آرزومه بارون بباره رو تنم
رو سنگ قبرم بنویس تنها ترین تنها منم

بوسه

بوسه یعنی وصل شیرین دولب

بوسه یعنی عشق در اعماق شب.

بوسه یعنی مستی از مشروب عشق.

بوسه یعنی آتش و گرمای تب.

بوسه یعنی لذت از دلدادگی.

لذت از شب لذت از دیوانگی.

بوسه یعنی حس خوبه طعم عشق

طعمه شیرینی به رنگ سادگی .

بوسه آغازی برای ما شدن.

لحظه ای با دلبری تنها شدن.

بوسه آتش میزند بر جسم و جان

بوسه یعنی عشق من ، با من بمان.

 شرم در دلدادگی بی معنی است

بوسه بر میدارد این شرم از میان.

طعم شیرین عسل از بوسه است .

پاسخ هر بوسه ای یک بوسه است .

بهترین هدیه پس از یک انتظار .

 بشنوید از من فقط یک بوسه است.

 بوسه را تکرار می باید نمود.

بوسه یعنی عشق و آواز و سرود.

بوسه یعنی وصل جانها از دو لب.

بوسه یعنی پر زدن ، یعنی صعود

بوسه یعنی شادی و شور و نشاط .

بوسه یعنی عشق خالی از گناه.

بوسه یعنی قلب تو از آن من.

بوسه یعنی تو همیشه مال من.

جدایی....

گل سرخ قصه مون با شبنم رو گونه هاش 

دوباره دل داده بود به دست عاشقونه هاش 

خونه ی اون حالا یه گلدون سفالی بود 

جای یارش چقدر تو این غریبی خالی بود 

یادش افتاد یه روز یه باغبون دو بوته داشت 

یه بهار اون دوتا رو کنار هم تو باغچه کاشت 

با نوازهای خورشید طلا قد کشیدن 

قصه شون شروع شدو همش به هم می خندیدن 

شبنمای اشکشون از سر شوق و ساده بود 

عکس دیوونگیشون تو قلب هم افتاده بود 

روزای غنچه گیشون چقدر قشنگ و خوش گذشت 

حیف لحظه هایی که چکیدو مرد برنگشت 

گلای قصه ی ما از اهالی شهر بهار 

نبودن اشنا با بازی تلخ روزگار 

فکر می کردن همیشه مال همن تا دم مرگ 

بمیرن؛با هم می میرن از غم باد و تگرگ 

یه روز اما یه غریبه اومد و اروم و برد 

یکی از عاشقای قصه ی ما رو چید و برد 

اون یکی قصه ی رفتن و باور نمی کرد 

تا که بعدش چیده شد با دستای سرد یه مرد 

گلای قصه ی ما عاشقای رنگ حریر 

هر کدوم یه جای دنیا بودن و هر دو اسیر 

هیچ کی از عاقبت اون یکی با خبر نبود 

چی می شد اگه تو دنیا قصه ی سفر نبود 

قصه ی گلای ما حکایت عاشقیاس 

مال یاسا؛پونه ها؛اطلسیا؛رازقیاس 

که فقط تو کار دنیا دل سپردن بلدن 

بدون اینکه بدونن خیلیا خیلی بدن 

یکیشون حالا تو گلدون سفال خیلی عزیز 

اون یکی برده شده واسه عیادت مریض 

چقدر به فکر هم اما چقدر در به درن 

اونا دیگه تا ابد از حال هم بی خبرن 

روزگار تو دنیای ما قربونی زیاد داره 

این بلا رو سر خیلی ها در می یاره 

بازیاش همیشه یک عالمه بازنده داره 

توی هر محکمه کلی برگ برنده داره 

ولی روزگار ما همیشه عادتش اینه 

خوبا رو کنار هم می یاره بعدم می چینه