ســــکــــــوت


 

دیگه حرفی نمونده باقی ...

سکوت ...

سکوت.......

صدای شکستن ساعت روی میز ـــــــــــــــ

لعنت به این دقیقه ها آخه بسه دیگه داره خرد م میکنه چقدر

 کشنده است وقتی بارون میاد من و پنجره و ابرها

...نه نه دیگه طاقت ندارم

دیوونم آره دیوونه شدم

من کیم کجام.. اونیکه به عشق بارون وسط حیاط مینشست

 تا بسوزه ‍‍بشکنه - خراب بشه...

لطافت رو لمس کنه با نفساش _ دستاش_ تنش

بارونی که تو هر قطرش یاد اون بود اونیکه به خاطرش

پنجره همیشه به کوچه باز بود...

چقدر به خودم نهیب زدم بذار فقط تو دلت باشه

 حالا خوب شد؟ حالا بکش تحمل کن ارزشش رو داشت؟

ارزش اینکه حتی حالت از خودتم بهم بخوره

همه میگن میگذره بازم یه نگاه تازه میاد یه بارون دیگه
 
اما نه دیگه من
 
تحملش رو ندارم تحمل سرگیجه های بعد از مستیه عاشقی رو..

بسه برام میخوام برم نمیدونم کجا
 
تو که رفتی. پس منم باید برم

نمیدونم هنوز دوستت دارم یا نه فقط میدونم فکرمم
 
دیگه نمیخواد بشکافه اون لحظه ها رو این لحظه ها رو

هیچکس دیگه منتظرم نیست منم و
 
این شب بارونی و تو و این راه

... میرم... میرم... 
 

 

نظرات 12 + ارسال نظر
علیرضا تیفوسی شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 10:09 ب.ظ http://www.ultra36.tk

سلام .از اشنایی باهات بی نهایت مسرورم .
وبلاگ قشنگی داری.
حتما به من سربزن .
منتظرتم
بای

ترانه یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 09:37 ق.ظ http://kimya.blogfa.com

سلام خیلی قشنگ نوشته بودید//موفق باشید

نگار یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 10:29 ق.ظ http://www.bineshuneto.persianblog.com

سلام قلم رسایی دارید امیدوارم موفق باشید . بارون اونقدر باید بباره تا بشوره چشمهایی رو که نمیبینه خوبی های اورا... رفتن یعنی رسیدن رسیدن به جایی که از او بی خبر ولی لبریز عشق باشی. ماندن یعنی ساختن عمری نشستن و سوختن برو تا بدانی اویت کیست.ممنون از حضور گرمتون تا بعد.

یه سایه یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 11:41 ق.ظ http://marzesefr.persianblog.com

برای بار آخر نگاه کرد به پشت سرش فقط صدای باد بود و سوز پاییز که میخواندش به جاده و یادگاری گذاشت زی خاک باغچه که فقط خود میدانست و خود و او و شاید کسی نبیند یادگارش را..

غزاله یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 12:32 ب.ظ http://ice-heart-me.persianblog.com

پاهایت را بر شانه هایم میگذاشتی و اجازه میدادی همه جا پا به پایت باشم.ولی عمر این دوستی به یکسال هم نرسید و تو کفش تازه ای را جایگزین من کردی...

[ بدون نام ] چهارشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 01:56 ب.ظ

ابلیس چهارشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 08:56 ب.ظ http://2-dare-kon.persianblog.com

سلام وبلاگ زیبایی داری دادا...راستی واقعا این بارون چیه که آدمو میسازهو خراب میکنه من و بارون عالمی داریم ...راستی به ما ام سر بزن

مرتضی پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 12:20 ب.ظ http://Dadashiye-Tanha.blogfa.com

سلام .
وبلاگ تودلی داری .
ایول
البته همشو نخوندم ولی تا همین جا کلی حال کردم .
امیدوارم هر روز بهتر از روز قبل بنوسی .
به من هم سر بزن
راستی اگه آهنگ برای وبلاگت بذاری قشنگ تر می شه .
داداشت مرتضی .
بای

سهیل شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 10:08 ب.ظ http://loveyou.blogsky.com

سلام بهروز جون . مرسی از همه چیز . بهت لینک دادم .بیا تو وب ببین . دوست دارم . سهیل :)

سمانه یکشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 04:40 ق.ظ http://shamimeeshgh.blogsky.com

سلام. زیبا و دلنشین بود. ممنون از اینکه سر زدی. وبلاگت عالی بود. موفق باشی
حق یارت

فروغ سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 04:00 ب.ظ http://forogh.parsiblog.com

باز روزی در دستان هم جای خواهیم گرفت .. و آن روز در همین نزدیکی هاست ...!!!
وبلاگت خیلی قشنگه ...خیلی . موزیک . اون شمع . ضمینه . همه و همههههه . زنده باشی






کامران دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 12:21 ق.ظ http://s0koot.blogfa.com

خیلی ناز بود حال کردم
ایول میخوام این متنو تو بلاگم کپی کنم البته با اجازه شما
اگه اجازه ندید این کارو نمیکنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد