ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
هر کاری کردم که تو رو گم کنم از خاطره هام
به در بسته خوردم و باز از تو گم شد لحظه ها
خاطره های بودنت چه جور فراموشش کنم
دلی که تو آتیش زدی چه جوری خاموشش کنم
جای نگات رو پر نکرد هیچ کسی با هر چی که بود
انگاری تو خون منی تو گوشت و پوست تار و پود
دروغ نمیگم بعد از تو خیلی ها رفتن و آمدن
اما تو نگاه من هیچ کدومش تو نشدن
عالی بود به منم یه سری بزن
سلام-اتفاقی با وبتون آشنا شدم-خسلس قشنگه-موفق باشید-دوست داشتید به منم سر بزنید
خیلی وب عالی داری من همیشه میام شعرها و تمام مطالبتو میخونم خوشحال شدم که آپدیت کردی چون چند مدت آپدید نکردی موفق باشی
سیه چشمی به کار عشق استاد
به من درس محبت یاد می داد
مرا از یاد برد آخر ولی من
به جز اوعالمی را بردم از یاد
سلام امیر جان وبلاگ زیبایی داری فقط یه سوال چرا عشق الکی؟
دلم میخواد به وبلاگم بیای و جوابم را بدی و نظرت را راجع به وبلاگم بدی
پس از لحظه های دراز
بر درخت خاکستری پنجره ام برگی رویید
و نسیم سبزی تار و پود خفته مرا لرزاند.
و هنوز من
ریشه های تنم را در شن های رویاها فرو نبرده بودم
که براه افتادم.
پس از لحظه های دراز
سایه دستی روی وجودم افتاد
ولرزش انگشتانش بیدارم کرد.
و هنوز من
پرتو تنهای خودم را
در ورطه تاریک درونم نیفکنده بودم.
که براه افتادم.
پس از لحظه های دراز
پرتو گرمی در مرداب یخ زده ساعت افتاد
و لنگری آمد و رفتش را در روحم ریخت
و هنوز من
در مرداب فراموشی نلغزیده بودم
که براه افتادم
پس از لحظه های دارز
یک لحظه گذشت:
برگی از درخت خاکستری پنجره ام فرو افتاد،
دستی سایه اش را از روی وجودم برچید
و لنگری در مرداب ساعت یخ بست.
و هنوز من چشمانم را نگشوده بودم
که در خوابی دیگر لغزیدم.
زیبا بود.با شما موافقمو عشق الکی!