ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
روزی روزگاری مردی زیر سایه یک درخت نشسته بود
ماری آمد و بهش گفت: من از طرف خدا مامور هستم تو رو نیش بزنم
مرد گفت: دو جای من رو نزن اول دلم رو نزن چون خیلی درد کشید
دوم چشمامو نزن چون خیلی چشم انتظار بوده
اگر راوی خوبی نبودم به بزرگی خودتون ببخشید
چه با احساس........
اومدم نگی بی معرفت است مرام هم دارم
سعی می کنم درد نکشم..گاهی هم موفق نمی شوم. چرا به نظرتان امد که من درد می کشم؟
سلام .... خوب آقا گل کاشتی جونه مولا.....
آدم عاقلی بود... چون هر کی بود یه چیز دیگه می گفت.
سلام ؛ مرسی که به من سر زدی
جالب بود؛ برات آرزوی موفقییت روز افزون میکنم دوست گرامی.
سلام دوست عزیز . ممنون که به من سر زدی . قصه کوتاه و قشنگی بود . واقعاً زیبا بود .همیشه شاد باشی و پایدار ........در پناه حق
سلام عجب داستان با احساسی بابا تو بودی ما خبر نداشتیم
یه سرم به من بزن
سلام ........خوبی .؟ من اومدم
زیبا بود ... ممنون که سرزدی !
سلام بهروز جون
میدونی اگه من جای اون مرده بودم به ماره چی میگفتم؟
بهش میگفتم فقط چشام و دلمو نیش بزنه تا از دستشون راحت بشم. چون تا حالا هرچی کشیدم از دست همینا بوده!
قربونت به منم یه سر بزن.
ز دست دیده و دل هر دو فریاد....
....
سلام بهروز جان. هم داستانت قشنگ بود و هم راوی خوبی بودی :) آقا فقط یه سوال. قبلا این لینکات رو یه کاری کرده بودی که از پایین میومد بالا. می تونی بهم بگی چه جوری اونجوری کنم؟ ممنون میشم. شاد باشی.فعلن :)
نه اتفاقا جالب بود.
به همه که سر زدی به منم یه سر بزن...