در همه حال به تو فکر می کردم ولی اکنون به تنها چیزی که فکر نمی کنم، تو هستی! زندگی را از پس چشمان تو می نگریستم اما نمی دانستم آن چشمها، چشمانی حریص بیش نیستند! من عشق را می خواستم ولی تو ... نفرت را در وجودم کاشتی
عشق الکی
سهشنبه 28 شهریورماه سال 1385 ساعت 07:01 ب.ظ
سلام:می خواست پرنده خوشبختی او باشد اما او برایش قفس ساخت خواست در ان قفس لحظه های زیبا بیافریند اما اوقفس را تنگ تر کرد خواست در ان تنگنا وسعت بودنش را معنا کند اما او سری برگرداند پس برخاست قفس را شکست وپرواز کرد.
سلام اون زندگی به من آموخت که چگونه گریه کنم اما گریه به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم تو نیز به من آموختی که چگونه دوستت بدارم اما به من نیاموختی که چگونه فراموشت کنم
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
سحرررررررررررررررر
سلام:می خواست پرنده خوشبختی او باشد اما او برایش قفس ساخت خواست در ان قفس لحظه های زیبا بیافریند اما اوقفس را تنگ تر کرد خواست در ان تنگنا وسعت بودنش را معنا کند اما او سری برگرداند پس برخاست قفس را شکست وپرواز کرد.
سلام
عالی بود مثل همیشه
باید ببخشید زودتر سر نزنم
اگه وقت کردی یه سری هم اون طرفا بزن
موفق باشی
سلام.
وبلاگ قشنگی دارید.
یه سر هم به وبلاگ من بزنید.ا
گه دوست داشته باشین می تونیم تبادل لینک داشته باشیم.
موفق باشید
salam matalebe ghashangi to vebeton darin bye
سلام
اون زندگی به من آموخت که چگونه گریه کنم
اما گریه به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم
تو نیز به من آموختی که چگونه دوستت بدارم
اما به من نیاموختی که چگونه فراموشت کنم