نفرت

در همه حال به تو فکر می کردم
ولی اکنون به تنها چیزی که فکر نمی کنم، تو هستی!
زندگی را از پس چشمان تو می نگریستم
اما نمی دانستم آن چشمها، چشمانی حریص بیش نیستند!
من عشق را می خواستم ولی تو ... نفرت را در وجودم کاشتی
نظرات 7 + ارسال نظر
سارا سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 08:00 ب.ظ

سحر سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 09:41 ب.ظ http://sahar-raha.blogfa.com

سحرررررررررررررررر

یاس سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 11:48 ب.ظ

سلام:می خواست پرنده خوشبختی او باشد اما او برایش قفس ساخت خواست در ان قفس لحظه های زیبا بیافریند اما اوقفس را تنگ تر کرد خواست در ان تنگنا وسعت بودنش را معنا کند اما او سری برگرداند پس برخاست قفس را شکست وپرواز کرد.

مهدی چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 05:05 ق.ظ http://taghdir2.blogsky.com

سلام
عالی بود مثل همیشه
باید ببخشید زودتر سر نزنم
اگه وقت کردی یه سری هم اون طرفا بزن
موفق باشی

بدسکتور چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 10:04 ق.ظ http://www.badsector.blogsky.com

سلام.
وبلاگ قشنگی دارید.
یه سر هم به وبلاگ من بزنید.ا
گه دوست داشته باشین می تونیم تبادل لینک داشته باشیم.
موفق باشید

نوگل پنج‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:32 ب.ظ

salam matalebe ghashangi to vebeton darin bye

علی دوشنبه 22 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 01:03 ب.ظ http://www.7cc.com

سلام
اون زندگی به من آموخت که چگونه گریه کنم
اما گریه به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم
تو نیز به من آموختی که چگونه دوستت بدارم
اما به من نیاموختی که چگونه فراموشت کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد