برای تمام لحظاتی که کنارم بودی
برای تمام واقعیت هایی که نشانم دادی
برای تمام لذت هایی که در زندگیم به وجود آوردی
برای تمام رویاهایی که به واقعیت تبدیل کردی
برای تما عشقی که در تو پیدا کردم
تنها کسی که هیچ گاه نگذاشت من زمین بوخورم تو بودی
تو تنها کسی بودی که مرا از بین تمام مشکلات دیدی
وقتی من ضعیف بودم تو به جای من بودی
وقتی نمی توانستم حرف بزنم تو صدای من بودی
وقتی نمی توانستم ببینم چشمانم بودی
تو بهترین چیزها را درمن دیدی
چون اعتقاد داشتی من همه چیز هستم
چون تو عـــــــاشـــــــق من بودی
تو به من بال دادی من پـــــــرواز کردم
تو دستان مرا گرفتی و من به آســــــمــــــان رسـیـدم
من ایمانم را گم کرده بودم تو به من بر گرداندی
تو گفتی هیچ ستاره ای دور از دسترس نیست
کنار من ایستادی و من توانستم بلند شوم
من همه ی عـــــشــــق تو را داشتم
وقتی تند بادها مرا می بردند تو همیشه آنجا بودی
عشق تو مانند نوری در زندگی تاریک من می درخشید
دنیای من بخاطر تو بهترین جـــــا است
همیشه با تومی مانم اگر با شی
اگر عاشق و مرد خط باشی
و کاری می کند با تو تب این عشق
که از عاشق ترین ها سر باشی
و من تصویر خود را در تو می بینم
که آن آئینه هم آیئنه تو باشی
دل من در تب عشق توخواهد سوخت
اگر مانند آتش شعله ور باشی
مبادا روزی از تو بی خبر یاشم
و یا از حال و روزم بی خبر باشی
رفیق غربت من ای تمام امید من
حضور تو ست که گرم از نگاه خورشیدم
چه می شد ای همه خوبی اگر کنار دلم
همیشه سفره ای از شعرهات می چیدم
زمان رفتن تو آسمانم ابر بود
اگر چه لحظه تنهایی ام تو بودی و من
چرا حضور تو را در دلم نفهمیدم؟
خیال توست که اینقدر در خودم ماندم
بی یاد تو از شهر عشق تبعیدم
چقدر خوب و روشن است نمای چشمای تو
با تو پیمان بسته ام امروزاز دل دلفروز
دلبرا با درد من هم، لحظه ای از دل بسوز
هر دمی چون سیل از داغت بگیرم زار زار
در فراغت دیره و دل اشک می سازد هنوز
با غباری بگذری هردم ز کوی خاطرم
گوشه ی چشمی نما آخر به این تاریک روز
با دوچشمان در، پیت می گردم ای آرام جان
دیده گانت را به سوی دیدگان من بدوز
با خبر باش ای امید و مقصد و ایمان من
شعله های اشک خواهد در شهرت بروز
دگر از دست تو میخانه برم همه عمر
شاید از یاد برد خاطراتم باده گساری
اگر از دور به من می نگری گوش فراده
دل آسوده ندارم اگر آسوده قراری
(نمی دانم ولی شاید عشق تو نوری باشد بر دل من)
بیاید ما قانون گذار باشیم و قانون شکن
کسی نیست
بیا زندگی رو رو بدزدیم،آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم
بیا باهم از حالت سنگ چیزی بفهمیم
بیا زودتر چیزها رو بیبینیم
بیبین عقربک های فواره در صفحه ی ساعت حوض
زمان را به گردی بدل می کنند
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام
بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را
مرا گرم کن در این کوچه هایی که تاریک هستند
دوستان من بعد از عید آپدیت می کنم و حتما بهتون سر میزنم