روزی که دلم به اندازه دنیا گرفته

ببین با رفتنت قلبمو شکستی تو اون لحظه یکی دلو خواست
چیزی نگفتم: آخ دل خاکی که دزدیدن نداره تو این دیونه رو می خواستی
امتحان کنی دل عاشق که سنجیدن نداره یادته یه روز بهت گفتم:چشمت باشه قبله ی من؟
گفتی:چشم که پرستیدن نداره اگه دوست داری تو برو پیش همونی که از راه رسیده اونی که با اومدنش خنجر به قلب من زده ، خیلی وقته که دیگه ازت خبری ندارم این رو خوب می دونم
که دیگه رو دلت اثر ندارم انگار وقتی از سفر اومدی سلیقتم عوض شده روی جلد کتابام روی،
صفحه های دفترم فقط همین یه جمله رو نوشتم
                                                                  هرکسی به جز خودت پر



                                                                                                  


دیروز نامزدیش بود


خیلی سخته کسی رو که دوست داری بعد از ۵ سال دست تو دست یکی دیگه ببینی


خیلی سخته نگاهش مال یکی دیگه باش


خیلی سخته ...مهربونیش ماله یکی دیگه بشه


چشماش ماله یکی دیگه باشه


خیلی سخته............. ای کاش می فهمیدین که دلم داره می ترکه....دارم خفه میشم...بغض راه گلومو گرفته..ای کاش.....


خدایا اون خوشبخت بشه من به درک به دلم میگه رفته سفر


میدونم که حسرت به دل و نا کام میمیرم





مــــــــرگ

ای کسانی که مسئول مرگ من هستین

دوست دارم وقت مردنم چشمانم را باز بگذارید

تا همه بدانند چشم انتظار از این دنیا رفتم

دستانم را از تابوت بیرون بگذارید تا همه بدانند

 دست خالی از این دنیا رفتم

مرا در تابوت سیاه بگذارید تا همه بدانند

هرچه سیاه بختی بود من کشیدم

قالب یخی بر سر مزارم بگذارید

تا با اولین طلوع خورشید به جای یارم یر سر مزارم آب شود

زیرا می دانم او از مرگ من نیز با خبر نخواهد شد

عشقم عشق های قدیم

بابا میگفت اون زمونها، حدوداً  ۲۰-۳۰ سال پیش ، یه چیزی بود به اسم معرفت .

میگفت این یه چیز رو همه داشتن حتی اگه چیز دیگه ای نداشتن .

بابا میگفت ، همه حاضر بودن واسه این یه چیزشون خیلی چیزهاشون رواز دست بِدن ، حتی گردنشون رو .

بابا میگفت اون موقع همه مرد بودن حتی زن ها ولی الان همه زنن حتی مردها.

بابا میگفت اون موقع وقتی یکی از رفیقش ناراحت میشد ، میومد صورتش رو می بوسید و می گفت معذرت ، معذرت و فقط معذرت ، اون طرفی هم که باعثِ ناراحتی بود شرمنده میشد و دست دوستش رو میبوسید بدونِ اینکه چیزی بگه ، و این چیزی نگفتن خیلی رساتر از خیلی چیزها گفتن بود.ولی الان میدونید چه جوریه؟: اگه یکی ازت ناراحت باشه ، وقتی میاد پیشت ، سلام هم  که بدی بهش زوری میگه سلام ، و  سعی میکنه روش رو اون وری کُنه ، سعی میکنه چشماش تو چشمات نیفته ، و هر چی بهش بگی میگه .... ( یعنی سکوت )
بابا میگفت اون زمون ها  وقتی یکی میخواست بره مسافرت ، وقتی میخواست بره یه مدت نباشه ، میومد پیش آشناهاش حلالیت می طلبید( حتی واسه یه مسافرتِ ۲ روزه ) و با رخصت از همه میرفت پی کارش .
الان می دونید چه جوری شده ؟ اونی که می خواهد بره سفر میذاره میره ، بدونِ اینکه بیاد پیشت ، حالا نیومد پیشت هم هیچی ، لااقل یه زنگ هم نمی زنه بهت که داره میره ، از همه اینا جالب تر این که :
وقتی زنگ میزنی بهش که کجایی؟ میگه رفتم فلان جا . بعد هم ازت طلب کار میشه که چرا خبری ازت نیست .
بابا میگفت اون زمون ها ، وقتی یکی مهمون آدم میشد ، وقتی میومد به شهر غریب ، همه کار و زندگیشون رو ول میکردن ، میرفتن پیش اون ، حالا چه اون مهمون عزیز بود چه نا عزیز. الان می دونید چه جوری شده : یه عزیز هم که میاد به شهر کسی ، همه در میرن ، انگار خدای نکرده عزرائیل اومد که جون آدم رو ازآدم رو بگیره ، همه قایم میشن تو سوراخ موش ، از اینا جالب تر می دونید چیه ؟؟؟
وقتی یکی حالا داره ادای
معرفت
قدیمیا رو در میاره و میره پیش اون مهمون و احترام میذاره بهش . یکی دیگه بهش میگه ، تو داری اونو تحویل میگیری که من ضایع شم .(خوب تو هم مرام داشته باش که ضایع نشی )
بابا میگفت اون موقع
عشق ارزش داشت ، قول محترم بود ، همه با هم بودن حتی اگه با هم نبودن ، همه دستا به دست هم بود حتی اگه فاصله ها  دور بود ، همه چشما تو چشم
هم بود حتی اگه سرها پی کارهای دیگه میچرخید .
الان می دونید چه جوریه ؟؟؟
عشق شده کشک ، قول شده باد هوا ، همه بی همن حتی اگه کنار هم باشن ،دستی هم اگه تو دست دیگه باشه اون یکی دست یا هی دارهِ طرف رو هل میده که برو عقب یا داره این در و اون در میزنه که یه دست گرم تر پیدا کُنه، چشا دیگه رنگ ارزشی نداره که بخواد تو هم بیفته ، هر چی هم که تو چشمای اینو اون میبینی حرص و حسادت و از این چیزاست .

عزیزم جشن میلادت مبارک

عشق الکی ۴ ساله شد
سلام دوستان عزیز. وب لاگ عشق الکی چهار ساله شد.
و من در اینجا از همه شما عزیزان تشکر میکنم
که عشق الکی را در طول این مدت چهار سال
همراهی کردید.

وقتی تو رفتی

وقتی تو رفتی شمع روشن شبهایم خاموش شد ،
پنجره رو به زیبایی و رو به آغوش
مهربانت بسته شد ، چشمه لبم خشک خشک شد ،
و آغوشم تنها بهانه تورا می گرفت!
وقتی تو رفتی آتش غم دوری و فاصله در وجودم شعله ور شد ،
آسمان چشمانم ابری و   دل گرفته شد و غروب غمگین عشق
در آسمان قلبم نشست!
وقتی تو رفتی دنیا برایم عذاب شد ،
و ثانیه ها برایم پر ارزش تر از گذشته شدند!
وقتی تو رفتی نگاهم دائم به ثانیه ها و لحظه های
زندگی بود تا هر چه زودتر بگذرد و
دوباره تو را در کنارم خودم احساس کنم!
وقتی تو رفتی همدم من پرندگان شدند و
رفیق شب و روز من تنهایی شد!
تو که رفتی شهر برایم غربت شد ،
و خانه برایم یک زندان پر از شکنجه و عذاب شد!!
تو که رفتی چشمانم همیشه در حال بهانه گرفتن بود ،
و دستهایم همیشه لرزان!
تو که رفتی هیچ حسی در وجودم نبود ،
و تنها آروزی تورا از خدای خویش داشتم!
وقتی تو رفتی هر روز به یاد تو و به فکر تو بودم
و هر شب نیز اگر خوابی به این
چشمهای خسته من می آمد خواب تو را میدیدم!
وقتی تو رفتی تنها به پایان جاده زندگی می اندیشیدم ،
و تنها نگاهم به پایان جاده که به
تو میرسم و تو را در آغوش خود میگیرم بود!
تو که رفتی من مانند ساحلی بودم که
در کنار دریای پر از عشق منتظر امواج محبت تو
بودم!وقتی تو رفتی ، نام سفر برایم یک کاووس وحشتناک شد
و دیگر از هر چه سفر بود
نفرت داشتم!تو که رفتی قلمم بر روی کاغذ خیسم
تنها از دوری و از رفتن تو مینوشت!
تو که رفتی عاشقی برایم پر درد تر و غمگین تر از گذشته شد !
وقتی تو رفتی هر زمان که پرستوها بر فراز
آسمان دلم پرواز میکردند به آنها می گفتم
سلام عاشقانه مرا به تو برسانند
و روزی تو را همراه با خود بیاورند.

ســــنــــگ صــبـــور و وصـــیـــت نــــــــــامـــــــه

     دوستان امروز از شدت نا امیدی دو تا متن که یکیش وصیت نامه من هست و دیگری حرف دلمه نوشتم

چه بده که همه دورت باشن دوستت داشته باشن ولی بازم احساس تنهایی کنی
چه سخته آدم غمشو پنهون کنه چه غم انگیزه نتونی با کسی درد دل کنی کاش من یه سنگ صبور داشتم.
ولی نه سنگ صبورم تحمل غمای منو نداره کاش گفتار آدمیان را ضمانتی بود یا به دمبالش قول های نبود
تا شاید عمری به تباهی کشیده نمی شد و لحظه هایی به هیچ نمی رسید
کاش عقلی بود ملاک مرد و نامرد ی ،  می شناخت و به یاوهای کودکانه ای 
نامردان دل خوش نمی داشت 
                                            اما چه سود....
عمری به غفلت گرفتیم ساده بودیمو به سادگیمان خورسند دیگرانمان بردندو ،
دریدندو  خوردند و اینک خسته دقایق مرگ با عقربه های شتابان
به شمارش نشسته ایم تا شاید مرگمان مرحمی باشد به زخمی که در دل داریم
همه ای نامردان خواسته و دانسته به چاه بی غیرتیمان کشیدند و در آروزها رو کور کردند
                                          فریاد و دیگر هیچ...!

       
چرا که امید آن چنان تواناست
                                         که پا بر سر یاس بتوان نهاد


                                                                                  وصیت نامه

روزی اگر به سراغ من آمد به او بگو :

« من خوب می شناختمش

نامت چو آوازی همِشه بر لب او بود .

حتی زمان مرگ

آن لحظه های پر ز درد و غم و غروب

آن بیقرار عشق

چشم انتظار دیدن رویت نشسته بود . »

روزی اگر سراغ من آمد به او بگو :

« شب در میان تاریکی در نور ماهتاب

هر روز در درخشش خورشید تابناک

هر لحظه در برابر آیینه ی زمان

آن دختر سکوت ؛

در انتظار دیدن رویت نشسته بود

روزی اگر سراغ من آمد به او بگو :

« جز تو دلش را به هیچ کس امانت نداد

هرگز خیانتی به دستان تو نکرد

هرگز نگاه پاک و زلال تو را ؛

با هیچ چشم سیاه مستی عوض نکرد

تا آخرین نفس ؛

در انتظار دیدن رویت نشسته بود . »

روزی اگر سراغ من آمد به او بگو :

افسوس ! دیر شد ؛ ای کاش !

کمی زودتر می آمدی . »

اما بگو :

« من خوب می دانم

حتی در آن جهان

آن خفته ی خموش ؛

در انتظار دیدن رویت نشسته است

روز ی اگر .......

اما ؛ نه ؛

او هیچوقت دیگر نمی آید .

کاش عمرم را به پایش هدر نمی کردم

..............

شـــــــــهــــــــر عـــــــشـــــــق

همیشه با تومی مانم اگر با شی
    اگر عاشق و مرد خط باشی
      و کاری می کند با تو تب این
عشق
       که از عاشق ترین ها سر باشی
         و من تصویر خود را در تو می بینم
          که آن آئینه هم آیئنه تو باشی
           دل من در تب
عشق
توخواهد سوخت
             اگر مانند آتش شعله ور باشی
               مبادا روزی از تو بی خبر یاشم
                 و یا از حال و روزم بی خبر باشی
                   رفیق غربت من ای تمام امید من
                       حضور تو ست که گرم از نگاه خورشیدم
                          چه می شد ای همه خوبی اگر کنار دلم
                            همیشه سفره ای از شعرهات می چیدم 
                               زمان رفتن تو آسمانم ابر بود
                                  اگر چه لحظه تنهایی ام تو بودی و من
                                    چرا حضور تو را در دلم نفهمیدم؟
                                       خیال توست که اینقدر در خودم ماندم
                                           بی یاد تو از شهر
عشق تبعیدم

خـــــــــــــــــط مــــــــــــــوازی

اگه با تموم این خاطره ها
تو همین دفتر عشق جام بیزاری بعد اون دیگه نه من مال من
نه تو تکیه گاه این شکستگی
بیا عاشق بمونیم کنار هم
نگو از این نرسیدن خسته ام
نگو از این نرسیدن خسته ام ما به هم نمی رسیم آخر بازی همینه
آخر عشق دوتا خط موازی همینه
ما به هم نمی رسیم
من و تو مثل دو تا خط موازی می مونیم
که توی دفتر عشق اسیر شدیم
نرسیدیم به هم آخر شب
تو همون دفتر کهنه پیر شدیم
با هم و کنار هم روز ها گذشت
دستای من نرسیده به دست تو
می دونم که ما به هم نمی رسیم
اگه با شکست من شکست تو
اگه من بشکنم،تو بی خیال
بگذری و تنهام بذاری

بی قراری

                            سالها شد که برایت بی قراری می کنم 
سیل اشک و آه را از دیده جاری می کنم
                                                      تا ببینم روی ماهت را به شب های خیال
                         از برای دیدنت فریاد و زاری می کنم 
خوب میدانم که سودی نیست اشک و آه 
                                                      لیک با این شیوه بهرت جان نثاری می کنم
                          وقت دل تنگی تصور می کنم روی تو را
قاب عکسی در خیالم یادگاری می کنم
                                                       مرغ عشق من ز دل تو جان می داد
                             از بهر تو زندگی چه آسان می داد

اگر باشی مهربونم،همدم و عزیز جونم
   واسه سالها که سهله تا قیامت می مونم
      دلخوشم من باز به فردا که با تو باشد دلم
                            تنهای تنها زیر بال آسمون ها
                                                         زیر نور ماه تنها. 

حـــــــرف هــــــــــای دلـــــــــــــــم

●  تا بحال شده بشکنید...جوری که تمام وجودتون ذره ذره بشه...هیچ میدونی چقدر درد داره...اشتباه نکن منظورم شکست

عشق نبود...شکست تمام وجودت در برابر یک حرف یک جمله بی اهمیت و ساده...


منهم یک روزی شکستم...به همین سادگی...بی صدا...بدون حرف...حتی ناله هم نکردم...و نمیدونید چه قدر درد داشت و چقدر......


و اینکه چقدر دلم فریاد میخواهد و چقدر دلم محتاج شده و ضعیف...محتاج یک نگاه ساده حتی...محتاج یک کلام با

محبت...محتاج یک دوست...ای کاش آدم ها احساس هم رو درک می کردن...ای کاش قدر هم رو می دونستن


و چقدر دلم میخواهد ببارم و باز ببارم و باز هم...

غوغا

در سینه ام نمایش غوغا کشیده رفت
                                                             در کوی دل زمینه ی سرما کشید و رفت
بیچاره دل که دید به گل،خار نقش تو
                                                             فریادی از میانه دریا کشیدو رفت
یادش به خیر تا دیار سبز
                                                            خطی به طول عشق از اینجا کشید و رفت
دیشب که یاد خاطره ات را ورق زدم
                                                             مهر سکوت بر سر لبها کشید و رفت
وقتی که دید دل هنر چشم مست تو
                                                            دودی ز روی عقل به بالا کشید و رفت
دیواری از جدائی ما تا خدا کشید
                                                            خطی میان ساحل دریا کشید و رفت

                      اویی که گوشش داد به این قصه مو به مو
                            آهی به عمق حادثه ما کشید و رفت