با دوست عشق زیباست با یار بیقراری...

کاش با بوی تو آغشته شود

لحظه های شب و تنهایی من

بشکنی با تبرت بار دگر

بت بی جان و جنون زایی من

امروز که در دست توام مرحمتی کن

فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت

کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می بخشد جز درک حس زنده بودن از تو چه

 می خواهد!!!

دلی که پابند تو بود

باور ندارم که تو از پیش من رفته ای

کلمات هرگز قادر نخواهند بودتا از احساس من نسبت به تو سخن گویند

وکلمات هرگز نمی توانند از حال من در فراق تو بنویسند

باور ندارم که تو با من نیستی

در بی تو بودن دل بی قرارم با واژه ی اشک و اندوه گره خورده است

مرا ببین؛

ببین که چگونه زیر سنگ قبر جدایی ودوری و فراق تو؛همه ی وجودم شکسته است

خدایا؛چگونه ساختن با این اندوه جاودانه رابه من بیاموز؛

چگونه سوختن را نیک میدانم.

چشمان تو

شاید امروز یا که فردا رفتی

اما به هر جا می روی بی من دمی در میان خاطرات خویش تنها باش

به هر جا آشیان کردی سکوت سنگفرش یادها را در زمان بشکن

و در امواج رویاهای رنگارنگ به یاد آور منی را که در اعماق چشمانت

تمام هستی ام را جستجو می کردم

نیاز من

نیازی نیست وجود نا آرامم راآرامش بخشی

دستت را در دستم بگذاری

نگاهت را درچشمان غمگینم بدوزی

صدای نامنظم تپیدن قلبم رابشنوی

بغض را از صدایم بگیری وعاشقانه در گوشم زمزمه کنی که دوستم داری

به هیچ کدام نیازی نیست

فقط به من اطمینان بده که قلبت تا ابد مال من است

همین برایم کافی ایست.

سهم من

دستها بالا بود؛هر کسی سهم خودش می طلبید

سهم هر کس می رسید داغ بود داغ تر از دل ما؛

نوبت من که رسید سهم من یخ زده بود

سهم من چیست بجز یک پاسخ؟

پاسخ یک حسرت!

سهم من کوچک بود قد انگشتانم

عمق آن وسعت داشت وسعتی تا ته دلتنگی ها

شاید از وسعت آن بود که بی پاسخ ماند!

پشیمانی

دختری خوابیده در مهتاب،چون گل نیلوفری بر آب،خواب میبیند:

خواب میبیند که بیمار است دلدارش،

                                    وین سیه رویا شکیب از چشم تبدارش.

میکند اندیشه ها با خود:

                                    از چه می کوشم به آزارش؟

وز پشیمانی سرشکی گرم،می درخشد در نگاه چشم تبدارش.

روز دیگر باز چون دلداده می ماند به راه او،

روی می تابد ز دیدارش،

                                   باز می کوشد به آزارش.

خاطره

ای رفته از برم به دیاران دور دست

با هر نگین اشک به چشم تر منی

هر جا که عشق هست و

                           صفا هست و

                                         بوسه هست

                                                             در خاطر منی.

هجران

ماه از گوشه ی ابری به در آمد،مات در من نگریست


من آرام فقط شانه بالا زدم و خندیدم،


او ندانست که من در پس این شانه بالا زدن،


غم هجران تو را


باز پنهان کردم.

 



ماه مبارک رمضان بر شما دوستان عزیز مبارک باشه انشااله نماز و روز هاتون مورد قبول حق تعالی قرار بگیره


قرار ما : پنجشنبه ۶/۷/۸۵ باشگاه وبلاگ نویسان تهران به صرف افطار


این هم آدرس قرار من هم اگه خدا خواست میام     قرار وبلاگی (افطاری)

نفرت

در همه حال به تو فکر می کردم
ولی اکنون به تنها چیزی که فکر نمی کنم، تو هستی!
زندگی را از پس چشمان تو می نگریستم
اما نمی دانستم آن چشمها، چشمانی حریص بیش نیستند!
من عشق را می خواستم ولی تو ... نفرت را در وجودم کاشتی

عشق خاموش

خوب مشکله تصورش که ما کنار هم باشیم مهم نرفته
موندن سر رفاقته اما یه چیزی قلب عاشق رو بدجوری آتیش میزته
معلومه بودن، کسی که بزرگترین تفریحش خیانته اما از همه ی این ها گذشته 
واسئه من توی دنیا از همه عزیز تری و بهترینی اینم بدون اینجا واسه گره های نگاهت یه شاعری منتظر دیدنت ولی گناه من سنگین تر از نگاه تو نبود با این حال تنها برایت مینویسم
                         
                            بیا تا دلواپس ، دلواپسی های همدیگر باشیم
         
                    ای کاش رسیدن من به تو همین پل نگاه بود


 


 


سلام به همه مهربون ها


ممنون از این که به کلبه تنهایی من سر میزنید


دوستانی که لطف می کنند و منت میزارن بر سر من و نظر میدن لطف کنن


ایمیل یا آدرس وب شون رو تو نظرات بزارین


جواب نظر هاتون هم توی نظرات میدم

یاهو ایدی ~>>>  b_e_h_r_o_o_z_e_v_o_s_o_g_h_i