شاید محال نیست!!!

آنکس که درد عشق بداند

اشکی بر این سخن بفشاند:

این سان که ذره های دل بی قرار من

سر در کمند تو.جان در هوای توست

شاید محال نیست که بعد از هزار سال روزی غبار ما را آشفته پوی باد

در دور دست.دشتی از دیده ها نهان

بر برگ ارغوانی.پیچیده با خزان

یا پای جویباری.چون اشک ما روان.

پهلوی یکدگر بنشاند!

ما را به یکدگر برساند!

چراغ چشم تو

تو کیستی،که من اینگونه بی تو بی تابم؟شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم.

تو چیستی، که من از موج هر تبسم تو،بسان قایق سرگشته روی گردابم!

تو در کدام سحر،بر کدام اسب سپید؟

تو راکدام خدا؟

از کدام جهان؟

تو در کدام کرانه،تو از کدام صدف؟

تو در کدام چمن،همره کدام نسیم؟

من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه!چه کرد با دل من آن نگاه شیرین،آه!

مدام پیش نگاهی،مدام پیش نگاه!

کدام شعله دویده است از تو در تن من؟که ذره های وجودم تو را که می بینند،

به رقص می آیند،

سرود می خوانند!

چه آرزوی محالی است زیستن با تو.

ترا به هر چه تو گویی به دوستی سوگند،هر آنچه خواهی از من بخواه،صبر مخواه.

که صبر،راه درازی به مرگ پیوسته ست!

تو آرزوی بلندی و،دست من کوتاه،تو دوردست امیدی و پای من خسته ست.

همه وجود تو مهر است و جان من محروم،چراغ چشم تو سبز است و راه من بسته است.

رفتن

 

من که کسی رو ندارم جز تو که یاور باشه

تو این حیا هوی زمون امید آخرم باشه

همه تنم شوق تو و شور نگاه تو داره

نپرس چرا خیسه چشمام دسته خودم

نیست می باره

 

امشب خیلی حالم بده

احساس خفگی می کنم

انگار یکی دست شو گذاشته دور گردنم داره فشار میده

اخه امشب شب عروسی شه

می دونید یاده اون ۵ سال دوستی مون می افتم

یاد روز آشنایی

یاده اون همه دوست دارم گفتن ها

یاد گریه کردن ها

یاد خنده ها

یاد زیر بارون قدم زدن ها

یاد اون همه نگاه که فریاد دوست دارم بود

یاد اون همه قدم زدن ها

یاد زمزمه های دوست دارمش تو گوشمه

یاد قول و قرار ها

یاد دعواها

یاد آشتی کردن ها

یاد نوازش ها

یاد چشمک زدن ها

یادته دوتا کبوتر نذر امام رضا کرده بودیم که بهم.....

یاد ........

خیلی سخته رفتنش رو از دور تماشا کنی

که

داره با ی غریبه میره

دستش تو دست اون

نگاهش مال اون

نوازش هاش مال اون

دارم دیونه می شم آتیش می گیرم

فقط دعا می کنم

که ای خدای بزرگ

مهر شو از دلم بیرون کن

و از صمیم قلب ازت می خوام که

خوشبختش کنی

ما هم که دیگه خیلی وقته مردیم

باور نمی کنم

باور نداشتم که گل آرزوی من،با دست نازنین تو بر خاک اوفتد.با این همه هنوز به جان

می پرستمت،

باالله،اگر که عشق،چنین پاک اوفتد.

می بینمت هنوز به دیدار واپسین،گریان در آمدی:(که...خدا نخواست)!غافل که من به جز او خدایی نداشتم،

اما دریغ ودرد،نگفتی چرا نخواست!

بی چاره دل، خطای تو در چشم او نکوست،گوید به من:(هر آنچه که او کرد خوب کرد)،فردای ما نیامد و خورشید آرزو،

تنها سپیده ای زد و آنگه غروب کرد.

بر گور عشق خویش شباهنگ ماتمم،دانی چرا نوای عزا سر نمی کنم؟تو،صحبت محبت من باورت نبود،

من ترک دوستی زتو باور نمی کنم.

پاداش آن صفای خدایی که در تو بود،این واپسین ترانه تو را یادگار باد،ماند به سینه ام غم تو یادگار تو،

هرگز غمت مباد و خدا با تو یار باد.

دیگر زپا فتاده ام ای ساقی اجل،جان تشنه ام،بریز به کامم شراب را،ای آخرین پناه من،

آغوش باز کن،تا ننگرم پس از رخ اوآفتاب را.

تنهایی

خدایا وحشت تنهایی ام کشت،کسی با قصه ی من آشنا نیست،دراین عالم ندارم همزبانی،

به صد اندوه می نالم روانیست.

شبم طی شد کسی بر در نکوبید،به بالینم چراغی کس نیفروخت،نیامد ماهتابم برلب بام،

دلم از این همه بیگانگی سوخت.

به روی من نمی خندد امیدم،شراب زندگی در ساغرم نیست،نه شعرم می دهد تسکین به حالم،

به غیر ازاشک غم در دفترم نیست.

بیا ای مرگ جانم بر لب آمد،بیا در کلبه ام شوری بر انگیز،بیا شمعی به بالینم بیفروز،

بیا شعری به تابوتم بیاویز!

دلم در سینه سر کوبد به دیوار،که این مرگ است و بر در می زند مشت!بیا ای همزبان جاودانی،

که امشب وحشت تنهایی ام کشت.

بهترین بهترین من!

در بنفشه زار چشم تو،من ز بهترین بهشت ها گذشته ام،من به بهترین بهار ها رسیده ام.

ای غم تو همزبان بهترین دقایق حیات من،لحظه های هستی من از تو پر شده ست.

آه،در تمام روز،در تمام شب، در تمام هفته،در تمام ماه،در فضای خانه،کوچه،راه

در هوا،زمین،درخت،سبزه،آب.در خطوط در هم کتاب.در دیار نیلگون خواب!

ای جدایی تو بهترین بهانه ی گریستن!بی تو من به اوج حسرتی نگفتنی رسیده ام.

ای نوازش تو بهترین امید زیستن!در کنار تو،من ز اوج لذتی نگفتنی گذشته ام.

خوب خوب نازنین من!نام تو مرا همیشه مست می کند،بهتر از شراب،

بهتر از تمام شعر های ناب!

نام تو اگر چه بهترین سرود زندگی است،من تو را به خلوت خدایی خیال خویش:

((بهترین بهترین من))خطاب می کنم.

بهترین بهترین من! 

سوختیم و باختیم

ای سر کشیده از صدف سالهای پیش.ای باز گشته از سفر خاطرات دور.

آن روزهای خوب.تو آفتاب بودی بخشنده.پاک.گرم.

من مرغ صبح بودم مست و ترانه گو.اما در آن غروب که از هم جدا شدیم.

شب را شناختیم.در جلگه ی غریب و غم آلود سر نوشت.

زیر سم سمندگریزان ماه و سال.چون باد تاختیم.

در شعله ی بلند شفق ها.غمگین گداختیم.

جز یاد آن نگاه و تبسم.مانند موج ریخت به هم هر چه ساختیم.

ما پاک سوختیم.

ما پاک باختیم.

با آتش نهفته به دلهای بی گناه

تا جاودان صبور!

آخرین جرعه

به تو می اندیشم، ای سراپا همه خوبی ،تک و تنها به تو می اندیشم.همه وقت، همه جا.

من به هر حال که باشم به تو می اندیشم.

تو بدان این را،تنها تو بدان،

تو بمان،تو بمان با من،تنها تو بمان.

جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب،من فدای تو به جای همه گلها تو بخند.

ریسمانی کن از آن موی بلند،تو بگیر، تو ببند!

تو بخواه پاسخ چلچله هارا تو بگو،قصه ی ابر هوا را،تو بخوان،

تو بمان با من تنها تو بمان.

در رگ ساغر هستی تو بجوش

من همین یک نفس از جرعه ی جانم باقی است

آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش!

 

ای همیشه خوب

ماهی همیشه تشنه ام.در زلال لطف بیکران تو.می برد مرا به هر کجا که میل اوست.

موج دیدگان مهربان تو.

زیر بال مرغکان خنده هات.زیر آفتاب داغ بوسه هات.ای زلال پاک.جرعه جرعه می کشم تو را به کام خویش.

تا که پر شود تمام جان من زجان تو!

ای همیشه خوب!ای همیشه آشنا!هر طرف که می کنم نگاه.تا همه کرانه های دور.عطر و خنده و ترانه می کند شنا.

در میان بازوان تو!

ماهی همیشه تشنه ام.ای زلال تابناک!یک نفس اگر مرا به حال خود رها کنی.ماهی تو جان سپرده روی خاک! 

درد دل

ای ستاره ای که پیش دیده ی منی.باورت نمی شود که در زمین.هر کجا. به هر که میرسی

خنجری میان مشت خود نهفته است!

پشت هر شکوفه ی تبسمی.خار جان گزای حیله ای شکفته است!

آنکه با تو می زند صلای مهر.جز به فکر غارت دل تو نیست!

گر چراغ روشنی به راه توست.چشم گرگ جاودان گرسنه ایست!

ای ستاره ما سلاممان بهانه است.عشق مان دروغ جاودانه است!

وانکه با تو صادقانه درد دل کند.های های گریه ی شبانه است!

ای که دست من به دامنت نمی رسد.اشک من به دامن تو می چکد.

با نسیم دلکش سحر.چشم خسته ی تو بسته می شود.

بی تو در حصار این شب سیاه.عقده های گریه ی شبانه ام.در گلو شکسته می شود!