هرف های یک عاشق

همیشه  قوصه چیزی رو بوخور که ارزش 
                                                     
                                                       قوصه خوردن رو داشته باشه


قوصه روزهایی که رفته و دیگه هیچ وقت بر نمی گرده
روزهای که روی صندلی تو پارک می شستیم
و روزهای پاییزی که صدای خشخش برگ ها یی که زیر پای ما صذا می کرد
قوصه روزهای که در کنار هم بودیم و لی هالا ....
و هالا تو رفتی و من به جای خالی تو رو صندلی ......

دادگاهی عشق

نام:سکوت
نام خانوادگی:تنهای
مهل سکونت:بیا بان عشق
 
دوره مهکومیت: تا آخر......

مدت مهکومیت: نا معلوم

هکم صادره:سوختن و ساختن
                                                                

دل تنگی


ای نامه ی که می روی                  بسویش از جانبه من ببوس رویش

فقط می خوام تو نامم  از غم و قصه خودم بگم براش  که چرا رفتی و من رو تنها گوذاشتی و...

نامه رو می دم به کلاغ قصه ها برات بیاره                             بای بای

 


بازم کلاغ قصهه ها رفتو به خونش نرسید
                                                      
                                                       یک سوار عاشقو هیچ کی تو آیینه ها ندید
 
 هادثه ی عزیز من تنها تو موندنی شودی

                                                          بین همه ترانهام تنها تو خوندنی شوی 
 بورو به سلامت فقط نامه رو سالم ....

یاور همیشه مومن تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوری برای من شده عادت
ناجی عاطفه ی من شعرم از تو جون گرفته
رگ خشک بودن من از تن تو خون گرفته......
قلب شکسته من  
به نظر من بزرگترین گناه که بخشیده نی شه شکستنه دل عاشق هست

عشق پاک من

چگونه باور کنم؟
نگاهت؛بیانگر راز دلت نبود!
کاش این چنین بود........
نمیدانم
رفتنت را؛به پای کدامین گناه خود بگذارم؟
عشقم؟صداقتم؟شاید هم صمیمیتم؟
بگو تا بدانم
من که تو را؛بارها و بارها از آن خود دانستم
حال چگونه باور کنم؟
که مرا؛برای همیشه تا ابد و تا قیامت.......
ترک کرده ای؟....
چگونه باور کنم؟........
بی وفا.........و از آن روز که باد تو را از من گرفت دیگر هیچ کس گوشش را به درد دل من نسپرد انگار همه کر شده اند مبارک باد پیوند تو با باد نگران من هم نباش من هم روزهایم را میگذرانم با بغضی که در عمق گلویم مهمان شده و اشکی که روی گونه هایم پیچ و تاب میخورد و دارد به انتها میرسد تمام دار و ندارم این آخرین اشک است که افتاد این هم برای تو

یاور همیشه مومن تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوری برای من شده عادت
ناجی عاطفه ی من شعرم از تو جون گرفته
رگ خشک بودن من از تن تو خون گرفته......

فال


فال می گیرم.با هر چی که دم دستم بیاد وتعدادش از یکی بیشتر باشه .شرطش هم اینه که ندونم فرده یا زوج.مثلا با انگشتهای دست نمی شه.چون تعدادشون معلومه .با دوستش دارم شروع میشه و با دوستش ندارم تموم میشه که این اصلا خوب نیست.
ولی مثلا با دستمالهای باقیمونده تو جعبه دستمال کاغذی میشه ، دستمالها رو دونه دونه می کشم بیرون و می شمارم :دوستش دارم ،دوستش ندارم.دوستش دارم...
و یا با گلبرگهای این گل رز که دیگه کم کم داره پژمرده می شه.شروع می کنم به دونه دونه کندن گلبرگها:دوستش دارم ،دوستش ندارم.دوستش دارم..
وقتی که با دوستش ندارم تموم میشه دلخور می شم و می گم :نه، این قبول نبود.بعد دنبال یه چیز جدید می گردم به این امید که عددش فرد باشه و منو نا امید نکنه.
همین الان با کتابهای تو کتابخونه فال گرفتم ، بعدشم با CDهای روی میز.دیگه هیچ چیزجدیدی این دور وبر نیست که باهاش فال نگرفته باشم .
آهان ،فهمیدم .یه عدد بگین؟سعی کنید فرد باشه لطفا.

چرا این جوری شد؟

همه به آدم زل می زنند و با قیافه حق به جانب می گن :خودت خواستی.
آخه من چه جوری بهشون بگم :که من مقصر نبودم ،آفتاب مقصر بودورنگ آسمون مقصر بود و گنجشکها مقصر بودند .
من چه جوری بهشون بفهمونم که اون روز یه روزی بود و نسیم یه جوری می وزید که جز عاشق شدن هیچ کار دیگه نمی شد کرد؟
می دونید از کدوم روزا بود؟از اون روز ها که همه چیز آفتابی و روشنه .از اون روزها که صد سال بعد هم که یادش می افتی ، همه رنگها رو به وضوح به خاطر میاری.
ولی ،خوب حالا که چی ؟ به خاطر اون یه روز که نمی تونم هزار تا روز آفتابی دیگه رو خراب کنم.نمی تونم که چشماموببندم و نبینم که باز هوا اونجوری میشه ، باز آسمون اون رنگی میشه ،باز گنجشکها می خونند.
حتی اگه چشمامو ببندم هم فایده نداره.چون اون نسیمه ، باز دوباره ، داره تو هوا موج می زنه ، می یاد ، محکم می خوره به صورتم ودلم رو هری می ریزونه پایین.
از من که انتظار ندارین ، ندیده بگیرمش؟
از من که انتظار ندارین ،لبخند نزنم؟
از من که انتظار ندارین ،دوستش نداشته باشم ؟

شکستن...

●  تا بحال شده بشکنید...جوری که تمام وجودتون ذره ذره بشه...هیچ میدونی چقدر درد داره...اشتباه نکن منظورم شکست عشق نبود...شکست تمام وجودت در برابر یک حرف یک جمله بی اهمیت و ساده...
منهم یک روزی شکستم...به همین سادگی...بی صدا...بدون حرف...حتی ناله هم نکردم...و نمیدونید چه قدر درد داشت و چقدر......
و اینکه چقدر دلم فریاد میخواهد و چقدر دلم محتاج شده و ضعیف...محتاج یک نگاه ساده حتی...محتاج یک کلام با محبت...محتاج یک دوست...
و چقدر دلم میخواهد ببارم و باز ببارم و باز هم...