سکوت

من آن رنجیده خاطر اسیر چشم یار بی وفایم
 من آن رفته از یاد در این دنیای بی عشق و وفایم
من آن گمگشته در ظلمت شبهای سیاه و تارم
 من آن خسته دل در فکر رهایی از زندانم
من آن اسیر چشمان سیاه نا مهربانم
 من آن دیوانه در شهر و دیار عاقلانم
من آن سکوت مرگبار در کنار هزاران فریادم


سلام دوستان

خیلی از دوستان ایمیل من خواستن

چشم من میزارم ولی کنار صفحه رو هم نگاه کنید هستش

Yahoo iD: b_e_h_r_o_o_z_e_v_o_s_o_g_h_i

مرز احساس

  تو دنیای منی بی انتها و ساکت و سرشار
و من تنها در این دنیای دور از غصه مهمانم
تو مثل مرز احساس قشنگ و دور و نامعلوم
و من در حسرت دیدار
چشمانت
رو به پایانم
تو مثل مرهمی بر بال بی جان کبوترها
و من هم یک پرنده تشنه بارانم
بمان امشب کنار لحظه های بی قرار من
ببین با تو چه رویایی است رنگ شوق
چشمانم

سنگدل

وقتی نگاهت را برایم ننگ کردی

 پروانه شمع دلم را منگ کردی

 وقتی نگاهت را سرودم باورم شد با من مدارا می کنی

 ،نه! جنگ کردی روزی که باور های خیسم را شکستی

دیگر چرا پای دلم را لنگ کردی؟

اینجاخدایان مرا آتش کشیدند آن لحظه ای که قلب خود را سنگ کردی دیدی غزلهایم تمامی رنگ می باخت این آخرین شعر مرا کمرنگ کردی


سلام دوستان

من همین جا اول علام کنم که عشق الکی هیچ شعبه ای نداره

و تنها عشق الکی رو امیر تالاری می نویسه

در مورد آهنگ وبلاگ هم که دوستان میل میزنن و سوال می کنن

این آهنگ رو خودم خوندم لینک دانلود شم کنار صفحه هست

یا حق همیشه سبز باشید

 

پاییز

نمی دونم کدوم حس نشونی تو رو به من داد
گذار من عاشق به خونه تو افتاد 
نمی دونم کدوم یاد عطر تن کدوم باد
 عکس تو رو تو قاب خاطره هام نشون داد
نمی دونم کدوم دست کتاب غصه رو بست
نگاه من عاشق به چشمای تو دل بست
نیاز هر نگاهم  سایه و تکیه گاهم
برای با تو بودن همیشه چشم به راهم
بیا تو فصل گلریز از عشق من نپرهیز
بیا با من بهار شو بزن به قلب پاییز

از عاشقی دورم

من قدرت فریاد را از دستان باد گرفتم تا تمام سکوتم از عشق معنا شود...من در این جنگل تاریک به دنبال مردی سیاه پوش میگردم...او که همچون شبهی گذرا آمد و قبل از این که صدایش بزنم در میان درختان مه آلود و غم زده گم شد....گویی کسی قلبش را در گنجه ی زمان محبوس کرده بود.از چشمانش رنگ شادی رفته بود و دستانش پر از تمنا بود....میدانستم که میتوانم از حقیقت برایش معنایی شیرین تر بسازم اما او نبود...آری او دیگر نبود .او از میان تمام درختان گذشت و به سرزمینی سفر کرد که کلید گنجینه را بیابد و خود را برای همیشه از زندان ابدی رها سازد....و اکنون در این ثانیه هایه یخ زده فقط من و تو ماندیم.به اطرافت نگاه کن.میخواهم بخوابم و قانون این جنگل را زیره پا گذارم اما افسوس که این شهر.شهر بی خوابیست.کاش حقیقتی بهتر به سراغم می آمد و مرا از این برزخ نجات میداد.اما گذر زمان در گوشم ترانه ی تنهایی میخواند و من هنوز با نگاهی بی معنا به دنبال معنی عشق میگردم. گویی هزار سال از عاشقی دورم.....

من پرازاحساسم


عشق من جز غم دلواپسی نیست
آخه قلبم مثل قلب کسی نیست
تو به تصویری چه کودکانه دل باخته ای
منو اون جوری که در باورت ساخته ای
تو به نقشی ،که چه دوره از من
عکس ماه،توی آب روشن
توی،رویایی مثل بیداری
تو میخوایی،که ماه روازبرکه بیایی برداری


عشق من جز غم دلواپسی نیست
آخه قلبم مثل قلب کسی نیست
من پرازاحساسم توپرازاحساسی
وای اگه قلب منو نشناسی
بیا با عشق واحساس منو دوباره بشناس
بیا با عشق واحساس منو دوباره بشناس


من نه عمری پشت شیشه چون عروسک بودم
نکه خفته بین پنبه هاوپولک بودم
من اگرسردار عشقم یا که پاک باخته ام
سرنوشتم را با دستای خودم ساختم
قصه ها گذشته برمن تا بدونم کیستم
سرگذشتم هر چه بوده من پشیمون نیستم
یه زمان عاشق وگاهی توی آغوش هوس
هرچه بوده انتخاب من بوده و بس


عشق من جز غم دلواپسی نیست
آخه قلبم مثل قلب کسی نیست
من پرازاحساسم توپرازاحساسی
وای اگه قلب منو نشناسی
بیا با عشق واحساس منو دوباره بشناس
بیا با عشق واحساس منو دوباره بشناس


گاهی سرشاراز حقیقت گاهی مغلوب گناه
هر چه هستم تو فقط مرابرای من بخواه
من اگه مریم پاکم یاکه یک گیاه هرز
عشق من بیا به باورهای من عشق بورز
من پرازاحساسم تو پرازاحساسی
مگه میشه قلبم رو نشناسی مگه میشه.....

پدر بزرگ

سلام دوستان عزیز

من پدر بزرگم فوت شده به همین خاطر حوصله ندارم آپ کنم

روحش شاد و یادش گرامی 

ایشالا پست بعدی جبران می کنم

 

پدربزرگم مرحم دردم الهی دورت بگردم

                    تو فقط شریک اشک و بغض و اخم و خندم

 

خط موازی

 

اگه با تموم این خاطره ها
تو همین دفتر عشق جام بیزاری بعد اون دیگه نه من مال من
نه تو تکیه گاه این شکستگی
بیا عاشق بمونیم کنار هم
نگو از این نرسیدن خسته ام
نگو از این نرسیدن خسته ام ما به هم نمی رسیم آخر بازی همینه
آخر عشق دوتا خط موازی همینه
ما به هم نمی رسیم
من و تو مثل دو تا خط موازی می مونیم
که توی دفتر عشق اسیر شدیم
نرسیدیم به هم آخر شب
تو همون دفتر کهنه پیر شدیم
با هم و کنار هم روز ها گذشت
دستای من نرسیده به دست تو
می دونم که ما به هم نمی رسیم
اگه با شکست من شکست تو
اگه من بشکنم،تو بی خیال
بگذری و تنهام بذاری

فراموش

نیازی نیست وجود نا آرامم راآرامش بخشی

دستت را در دستم بگذاری

نگاهت را درچشمان غمگینم بدوزی

صدای نامنظم تپیدن قلبم رابشنوی

بغض را از صدایم بگیری وعاشقانه در گوشم زمزمه کنی که دوستم داری

به هیچ کدام نیازی نیست

فقط به من اطمینان بده که فراموشم می کنی تا ابد است

همین برایم کافی ایست.

آخرین یاد

نخستین نگاهی که ما را به هم دوخت

نخستین سلامی که در جان ما شعله افروخت

نخستین کلامی که دلهای ما را

به بوی خوش آشنایی سپرد و به مهمانی عشق برد

پر از مهر بودی ،پر از نور بودم ،

همه شوق بودی ،همه شور بودم ،

چه خوش لحظه هایی که دزدانه از هم

نگاهی ربودیم و رازی نهفتیم!

چه خوش لحظه هایی که می خواهمت را

به شرم و خموشی نگفتیم و گفتیم!

دو آوای تنهای سرگشته بودیم

رها در گذر گاه هستی ،

به سوی هم از دورها پر گشودیم.

چه خوش لحظه هایی که در پرده ی عشق،

چو یک نغمه ی شاد با هم شکفتیم!

چه شبها که همراه حافظ

در آن کهکشان های رنگین

در آن بیکران های سرشار

زبسیاری شوق و شادی نخفتیم!

تو با آن صفای خدایی

و با آن دل و جان سرشار از روشنایی

از این خاکیان دور بودی.

من آن مرغ شیدا

در آن باغ بالنده در عطر و رویا

بر آن شاخه های فرا رفته تا عالم بی خیالی

چه مغرور بودم ،چه مغرور بودم!

من و تو چه دنیای پهناوری آفریدیم

من و تو به سوی افقهای نا آشنا پر کشیدیم

چنان شاد و خوش ،گرم و پویا

که گویا به سرمنزل آرزوها رسیدیم ،

دریغا ،دریغا ندیدیم که دستی در این آسمانها

چه بر لوح پیشانی ما نوشته است!

دریغا در آن قصه ها و غزل ها نخواندیم

که آب و گل عشق با غم سرشته است!

از آن روزها ،آه ،عمری گذشته است

من و تو دگر گونه گشتیم ،دنیا دگر گونه گشته است!

در این روزگاران بی روشنایی

در این تیره شبهای غمگین که دیگر

ندانی کجایم ،ندانم کجایی

چو با یاد آن روزها می نشینم

چو یاد تو را پیش رو می نشانم

دل جاودان عاشقم را به دنبال آن لحظه ها می کشانم

سرشکی به همراه این بیتها می فشانم:

نخستین نگاهی که ما را به هم دوخت

نخستین سلامی که در جان ما شعله افروخت

نخستین کلامی که دلهای ما را

به بوی خوش آشنایی سپرد و به مهمانی عشق برد

پر از مهر بودی ،پر از نور بودم