-
شرح دلم
دوشنبه 5 تیرماه سال 1385 11:58
روزی که تو را با لباس سپید به خانه بخت می برند و غریبه ای تو را در آغوش می گیرد همان رو مرا با لباس سپید و تابوتی سیاه... به خانه بخت خواهند برد اگر روزی اگر روزی دلت برایم تنگ شد به هر گورستانی که دلت خواست برو و در پایین ترین جای آن چند قطره اشک نثار حاشیه پاک دوستی مان کن
-
سکوتی سرد در تنهایی و درد
سهشنبه 30 خردادماه سال 1385 20:45
دلم نمی خواهد دستهایم را در دستهای سرد غم بگذارم و زندگی کنم دلم نمی خواهد دستهای سردم را در دستهای غم بگذارم و گریه کنم دستهای من و غم هردو سرد است و من با گرفتن دستهای غم دستهایم یخ میزنند.از غصه ، از تنهایی یخ میزنند.راهی ندارم باید دستان غم را بگیرم وقتی محبتی نیست امید به زندگی ام با گرفتن دستهای سرد غم از بین می...
-
روزی که دلم به اندازه دنیا گرفته
جمعه 26 خردادماه سال 1385 10:34
ببین با رفتنت قلبمو شکستی تو اون لحظه یکی دلو خواست چیزی نگفتم: آخ دل خاکی که دزدیدن نداره تو این دیونه رو می خواستی امتحان کنی دل عاشق که سنجیدن نداره یادته یه روز بهت گفتم:چشمت باشه قبله ی من؟ گفتی:چشم که پرستیدن نداره اگه دوست داری تو برو پیش همونی که از راه رسیده اونی که با اومدنش خنجر به قلب من زده ، خیلی وقته که...
-
مــــــــرگ
جمعه 19 خردادماه سال 1385 21:50
ای کسانی که مسئول مرگ من هستین دوست دارم وقت مردنم چشمانم را باز بگذارید تا همه بدانند چشم انتظار از این دنیا رفتم دستانم را از تابوت بیرون بگذارید تا همه بدانند دست خالی از این دنیا رفتم مرا در تابوت سیاه بگذارید تا همه بدانند هرچه سیاه بختی بود من کشیدم قالب یخی بر سر مزارم بگذارید تا با اولین طلوع خورشید به جای...
-
عشقم عشق های قدیم
جمعه 12 خردادماه سال 1385 09:22
بابا میگفت اون زمونها، حدوداً ۲۰-۳۰ سال پیش ، یه چیزی بود به اسم معرفت . میگفت این یه چیز رو همه داشتن حتی اگه چیز دیگه ای نداشتن . بابا میگفت ، همه حاضر بودن واسه این یه چیزشون خیلی چیزهاشون رواز دست بِدن ، حتی گردنشون رو . بابا میگفت اون موقع همه مرد بودن حتی زن ها ولی الان همه زنن حتی مردها. بابا میگفت اون موقع...
-
عزیزم جشن میلادت مبارک
چهارشنبه 3 خردادماه سال 1385 11:12
عشق الکی ۴ ساله شد سلام دوستان عزیز. وب لاگ عشق الکی چهار ساله شد. و من در اینجا از همه شما عزیزان تشکر میکنم که عشق الکی را در طول این مدت چهار سال همراهی کردید. وقتی تو رفتی وقتی تو رفتی شمع روشن شبهایم خاموش شد ، پنجره رو به زیبایی و رو به آغوش مهربانت بسته شد ، چشمه لبم خشک خشک شد ، و آغوشم تنها بهانه تورا می...
-
ســــنــــگ صــبـــور و وصـــیـــت نــــــــــامـــــــه
جمعه 29 اردیبهشتماه سال 1385 10:29
دوستان امروز از شدت نا امیدی دو تا متن که یکیش وصیت نامه من هست و دیگری حرف دلمه نوشتم چه بده که همه دورت باشن دوستت داشته باشن ولی بازم احساس تنهایی کنی چه سخته آدم غمشو پنهون کنه چه غم انگیزه نتونی با کسی درد دل کنی کاش من یه سنگ صبور داشتم. ولی نه سنگ صبورم تحمل غمای منو نداره کاش گفتار آدمیان را ضمانتی بود یا به...
-
شـــــــــهــــــــر عـــــــشـــــــق
پنجشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1385 20:23
همیشه با تومی مانم اگر با شی اگر عاشق و مرد خط باشی و کاری می کند با تو تب این عشق که از عاشق ترین ها سر باشی و من تصویر خود را در تو می بینم که آن آئینه هم آیئنه تو باشی دل من در تب عشق توخواهد سوخت اگر مانند آتش شعله ور باشی مبادا روزی از تو بی خبر یاشم و یا از حال و روزم بی خبر باشی رفیق غربت من ای تمام امید من...
-
خـــــــــــــــــط مــــــــــــــوازی
جمعه 8 اردیبهشتماه سال 1385 13:23
اگه با تموم این خاطره ها تو همین دفتر عشق جام بیزاری بعد اون دیگه نه من مال من نه تو تکیه گاه این شکستگی بیا عاشق بمونیم کنار هم نگو از این نرسیدن خسته ام نگو از این نرسیدن خسته ام ما به هم نمی رسیم آخر بازی همینه آخر عشق دوتا خط موازی همینه ما به هم نمی رسیم من و تو مثل دو تا خط موازی می مونیم که توی دفتر عشق اسیر...
-
بی قراری
یکشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1385 21:02
سالها شد که برایت بی قراری می کنم سیل اشک و آه را از دیده جاری می کنم تا ببینم روی ماهت را به شب های خیال از برای دیدنت فریاد و زاری می کنم خوب میدانم که سودی نیست اشک و آه لیک با این شیوه بهرت جان نثاری می کنم وقت دل تنگی تصور می کنم روی تو را قاب عکسی در خیالم یادگاری می کنم مرغ عشق من ز دل تو جان می داد از بهر تو...
-
حـــــــرف هــــــــــای دلـــــــــــــــم
پنجشنبه 24 فروردینماه سال 1385 19:16
● تا بحال شده بشکنید...جوری که تمام وجودتون ذره ذره بشه...هیچ میدونی چقدر درد داره...اشتباه نکن منظورم شکست عشق نبود... شکست تمام وجودت در برابر یک حرف یک جمله بی اهمیت و ساده ... منهم یک روزی شکستم...به همین سادگی...بی صدا...بدون حرف...حتی ناله هم نکردم...و نمیدونید چه قدر درد داشت و چقدر...... و اینکه چقدر دلم فریاد...
-
غوغا
دوشنبه 7 فروردینماه سال 1385 22:07
در سینه ام نمایش غوغا کشیده رفت در کوی دل زمینه ی سرما کشید و رفت بیچاره دل که دید به گل،خار نقش تو فریادی از میانه دریا کشیدو رفت یادش به خیر تا دیار سبز خطی به طول عشق از اینجا کشید و رفت دیشب که یاد خاطره ات را ورق زدم مهر سکوت بر سر لبها کشید و رفت وقتی که دید دل هنر چشم مست تو دودی ز روی عقل به بالا کشید و رفت...
-
عـــیـــد تـــون مــــبـــــــــارک
سهشنبه 1 فروردینماه سال 1385 12:01
کسی نیست بیا زندگی رو رو بدزدیم،آن وقت میان دو دیدار قسمت کنیم بیا باهم از حالت سنگ چیزی بفهمیم بیا زودتر چیزها رو بیبینیم بیبین عقربک های فواره در صفحه ی ساعت حوض زمان را به گردی بدل می کنند بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را مرا گرم کن در این کوچه هایی که تاریک هستند عید...
-
بــگــــوئــــیــــد بــــر گــــورم بـــــنــــویــســـنــــد
جمعه 26 اسفندماه سال 1384 20:41
بگوئید بر گورم بنویسند زندگی را دوست داشت ولی آن را نشناخت مهربون بود ولی مهر نوزید طبیعت را دوست داشت ولی از آن لذت نبرد در آبگیر قلبش جنب و جوش بود ولی کسی بدان راه نیافت در زندگی احساس تنهائی می نمود ولی هرگز دل به کسی نداد و خلاصه بنویسید زنده بودن را برای زندگی دوست داشت نه زندگی را برای زنده بودن
-
تـــــــــــــوـــــــــــــــــلد
سهشنبه 23 اسفندماه سال 1384 11:20
۲۰ سال پیش در همچین روزی پسری شیطون و بازیگوش چشم به جهان گشود که هنوز هم دست از شیطونی هاش بر نداشته آرزوش این که فقط یک بار دیگه بچه بشه و با بچه های که خودش رو فقط برای خوش می خوان هم بازی بشه آخه میدونید دونیای بچه ها یک دونیای دیگی وقتی با هم بازی شون بازی می کنن با شادی اون شاد می شن و با گریه او گریه می کنن ولی...
-
آغاز تولد من
چهارشنبه 17 اسفندماه سال 1384 17:56
بی حضور تو نامم صبوری می شود دل به تنهایی زدن اوج صبوری می شود با خیالت می نویسم واژه های فرد را دیدنت این روزها هر دم ضروری می شود گرچه تصویر تو را شفاف می بینم ولی شیشه های مات هم گاهی بلوری می شود وعده ما هم صدایی بود و اوج سادگی در عوض دنیای ما دنیای دوری می شود کاشکی خورشید طلوع نمی کرد که آغاز تولد من شود طلوع...
-
درد دل
جمعه 12 اسفندماه سال 1384 19:05
هیچکس بیشه زار احساس مرا آب نداد هیچکس بغضه گره خورده آواز مرا راه نداد وقتی رفتم کسی گریش نگرفت بغض هیچ آدمی فریاد نشد دلم گرفته دیگه خسته شدم از دسته این زندگی از همه چیز و همه کسانی که دور و برم هستن خسته شدم خسته شدم از نگاه های مردم خسته ام از نگاه رهگذران از دسته خودمم خسته شدم حالم از خودمم بهم می خوره خسته ام...
-
دلـــــی پـــــــر از غــــــم
سهشنبه 9 اسفندماه سال 1384 15:25
شبام چه بی ستاره و روزام چه بی فروغه زمونه اینو یادم داده دوسِت دارم دروغه با قلب من بازی نکن حرفاتو باور ندارم ازمستی خیری ندیدم میلی به ساغر ندارم میخوام که تنها بمونم مثه روزای بی کسی مثه قناری تو قفس بی یارو بی هم قفسی اگه بگی که عشق میگم یعنی دروغ یعنی شکست دیگه گذشت اون روزا که حرفات روقلبم می نشست دوست داشتنت...
-
رســیــدن بــه کــابــوس نــرســیــدن
پنجشنبه 27 بهمنماه سال 1384 10:28
در پی این کوچه کسی نیست که بشکافد پیله ی جان مرا بشکافد وبسازد ازمن جانی دگر را آروم آروم تا ته کوچه رفت چقدر عذاب میکشید با خودش عهد بسته بود که دیگه این مسیر رو طی نکنه از هر جا حتی بیراهه بره اما... اینجا نه اینجا نه که با دیدن جوبش درختش صدای پرنده هاش در خونه هاش نوشته های رودر و دیواراش و حتی صدای بازیه بچه های...
-
مــــن بـــا تـــو ـ مـــن بـــی تـــو - مــــیــمــــیــــرم...
شنبه 22 بهمنماه سال 1384 10:26
ـباد میاد میپیچم توآغوشش زلف تو رو تودست میگیرم عطر یاس میاد بارون میاد خیس میشم میام میشینم کنارت چشمامومیبندم سر رو سینت میزارم میشکنم روز میشه آفتاب دلمومیسوزونه دنبال یه سایه ..پیدات میکنم پشت اون کوچه ی بن بست پشت همه دیوارایی که دستاتو ازم گرفتن شب میاد بالشمو بغل میکنم دیگه به ستاره آدرس چشمای تورو نمیدم که...
-
خـــــــــــــــــط مــــــــــــــوازی
سهشنبه 26 مهرماه سال 1384 14:36
اگه با تموم این خاطره ها تو همین دفتر عشق جام بیزاری بعد اون دیگه نه من مال من نه تو تکیه گاه این شکستگی بیا عاشق بمونیم کنار هم نگو از این نرسیدن خسته ام نگو از این نرسیدن خسته ام ما به هم نمی رسیم آخر بازی همینه آخر عشق دوتا خط موازی همینه ما به هم نمی رسیم من و تو مثل دو تا خط موازی می مونیم که توی دفتر عشق اسیر...
-
شــــــــراب
چهارشنبه 13 مهرماه سال 1384 11:27
-
بــــدون شــــــرح
جمعه 8 مهرماه سال 1384 11:03
-
شکستن...
یکشنبه 27 شهریورماه سال 1384 12:24
تا بحال شده بشکنید...جوری که تمام وجودتون ذره ذره بشه...هیچ میدونی چقدر درد داره...اشتباه نکن منظورم شکست عشق نبود...شکست تمام وجودت در برابر یک حرف یک جمله بی اهمیت و ساده... منهم یک روزی شکستم...به همین سادگی...بی صدا...بدون حرف...حتی ناله هم نکردم...و نمیدونید چه قدر درد داشت و چقدر...... و اینکه چقدر دلم فریاد...
-
ســــکــــــوت
شنبه 19 شهریورماه سال 1384 20:42
دیگه حرفی نمونده باقی ... سکوت ... سکوت....... صدای شکستن ساعت روی میز ـــــــــــــــ لعنت به این دقیقه ها آخه بسه دیگه داره خرد م میکنه چقدر کشنده است وقتی بارون میاد من و پنجره و ابرها ...نه نه دیگه طاقت ندارم دیوونم آره دیوونه شدم من کیم کجام.. اونیکه به عشق بارون وسط حیاط مینشست تا بسوزه بشکنه - خراب بشه......
-
قــــــصـــــه بـــــره و گــــــرگ
سهشنبه 15 شهریورماه سال 1384 17:34
بیا تا برات بگم آسمون سیاه شد دیگه هر پنجره ای به دیواری وا شده تا برات بگم گل تو گلدون خشکید دست سردم تا حالا دست گرمی ندیده یا تا مثل قدیم واسه هم قصه بگیم گم بشیم تو رویا ها قصه از غصه بگیم بیا تا برات بگم قصه بره و گرگ که چه جوری آشنا شدن توی این دشت بزرگ آخه شب بود می دونی بره گرگو نمی دید بره از گرگ سیاه حرفهای...
-
خـــــــــــــــــط مــــــــــــــوازی
جمعه 4 شهریورماه سال 1384 22:51
اگه با تموم این خاطره ها تو همین دفتر عشق جام بیزاری بعد اون دیگه نه من مال من نه تو تکیه گاه این شکستگی بیا عاشق بمونیم کنار هم نگو از این نرسیدن خسته ام نگو از این نرسیدن خسته ام ما به هم نمی رسیم آخر بازی همینه آخر عشق دوتا خط موازی همینه ما به هم نمی رسیم من و تو مثل دو تا خط موازی می مونیم که توی دفتر عشق اسیر...
-
گفتم و گفتم
سهشنبه 25 مردادماه سال 1384 16:56
ای باد عاشقم چه کنم؟ به خویشتن پیچید به گردباد بدل شود به سوی صحرا رفت به آب رود نوشتم که:عشق چیست؟بگو! سری به سنگ زد و نعره زد به دریا رفت به آه گفتم:پایان کار عشق کجاست؟ ز حجم سینه بر آمد ز ابر بالا رفت! به مرغ شب گفتم:که جفت همدل و همراز و مهربان داری؟ دی به ناله افتاد و ازگلویش خون چکید ز شاخه پر زدو با درد خویش...
-
مرز احساس
جمعه 14 مردادماه سال 1384 17:15
تو دنیای منی بی انتها و ساکت و سرشار و من تنها در این دنیای دور از غصه مهمانم تو مثل مرز احساس قشنگ و دور و نامعلوم و من در حسرت دیدار چشمانت رو به پایانم تو مثل مرهمی بر بال بی جان کبوترها و من هم یک پرنده تشنه بارانم بمان امشب کنار لحظه های بی قرار من ببین با تو چه رویایی است رنگ شوق چشمانم دوستانی که لینک و لوگو...
-
سکوتی سرد در تنهایی و درد
جمعه 24 تیرماه سال 1384 13:21
تنها و خسته از زندگی و تنهایی وسکوت و تنهایی که باشد سکوتی پر از درد درآن پیداست و نقش سرد سکوت در موج های تنهایی نمایان شده است .تنهاشده ام واز زندگی خسته شده ام عمری است که غم در دلم نشسته و پنهان است در قلبم . دلم پر از درد است و تنهایی سکوت سرد زندگی ام تنهایی را با خود آورده وهر چه در ودل دارم را با خودم رها کرده...