-
نقش خیال
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1385 18:09
شاید آنروز که نقاش خیال،روی پیشانی ما،نقش کابوس زمان را می ریخت رنگ مهتاب نبود، رنگ شب بود و سکوت، که گره های ترک خورده ی عشق، روی تابوت زمان نقش شدند، من نتوانستم که گره ها را باز کنم. چو مرا در قفس دیگری از عشق بینداخت به دام، وتو آزاد و رها،در تپش پنجره ها غرق شدی. رنگ تقصیر نداشت. دست خلاق هنر مند جهان،قصه ی ما را...
-
اسیر
سهشنبه 26 دیماه سال 1385 13:16
جان می دهم به گوشه ی زندان سرنوشت ، سر را به تازیانه ی او خم نمی کنم ، افسوس بر دو روزه ی هستی نمی خورم ،زاری بر این سراچه ی ماتم نمی کنم ، ای سر نوشت از تو کجا می توان گریخت ؟ من راه آشیان خود از یاد برده ام ، یک دم مرا به گوشه ی راحت رها مکن ، با من تلاش کن که بدانم نمرده ام ، ای سرنوشت مرد نبردت منم بیا ، زخمی دگر...
-
شاید محال نیست!!!
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 12:09
آنکس که درد عشق بداند اشکی بر این سخن بفشاند: این سان که ذره های دل بی قرار من سر در کمند تو.جان در هوای توست شاید محال نیست که بعد از هزار سال روزی غبار ما را آشفته پوی باد در دور دست.دشتی از دیده ها نهان بر برگ ارغوانی.پیچیده با خزان یا پای جویباری.چون اشک ما روان. پهلوی یکدگر بنشاند! ما را به یکدگر برساند!
-
چراغ چشم تو
چهارشنبه 13 دیماه سال 1385 11:34
تو کیستی،که من اینگونه بی تو بی تابم؟شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم. تو چیستی، که من از موج هر تبسم تو،بسان قایق سرگشته روی گردابم! تو در کدام سحر،بر کدام اسب سپید؟ تو راکدام خدا؟ از کدام جهان؟ تو در کدام کرانه،تو از کدام صدف؟ تو در کدام چمن،همره کدام نسیم؟ من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه!چه کرد با دل من آن نگاه...
-
رفتن
جمعه 8 دیماه سال 1385 18:49
من که کسی رو ندارم جز تو که یاور باشه تو این حیا هوی زمون امید آخرم باشه همه تنم شوق تو و شور نگاه تو داره نپرس چرا خیسه چشمام دسته خودم نیست می باره امشب خیلی حالم بده احساس خفگی می کنم انگار یکی دست شو گذاشته دور گردنم داره فشار میده اخه امشب شب عروسی شه می دونید یاده اون ۵ سال دوستی مون می افتم یاد روز آشنایی یاده...
-
باور نمی کنم
چهارشنبه 6 دیماه سال 1385 14:12
باور نداشتم که گل آرزوی من،با دست نازنین تو بر خاک اوفتد.با این همه هنوز به جان می پرستمت، باالله،اگر که عشق،چنین پاک اوفتد. می بینمت هنوز به دیدار واپسین،گریان در آمدی:(که...خدا نخواست)!غافل که من به جز او خدایی نداشتم، اما دریغ ودرد،نگفتی چرا نخواست! بی چاره دل، خطای تو در چشم او نکوست،گوید به من:(هر آنچه که او کرد...
-
تنهایی
سهشنبه 28 آذرماه سال 1385 11:13
خدایا وحشت تنهایی ام کشت،کسی با قصه ی من آشنا نیست،دراین عالم ندارم همزبانی، به صد اندوه می نالم روانیست. شبم طی شد کسی بر در نکوبید،به بالینم چراغی کس نیفروخت،نیامد ماهتابم برلب بام، دلم از این همه بیگانگی سوخت. به روی من نمی خندد امیدم،شراب زندگی در ساغرم نیست،نه شعرم می دهد تسکین به حالم، به غیر ازاشک غم در دفترم...
-
بهترین بهترین من!
سهشنبه 21 آذرماه سال 1385 10:22
در بنفشه زار چشم تو،من ز بهترین بهشت ها گذشته ام،من به بهترین بهار ها رسیده ام. ای غم تو همزبان بهترین دقایق حیات من،لحظه های هستی من از تو پر شده ست. آه،در تمام روز،در تمام شب، در تمام هفته،در تمام ماه،در فضای خانه،کوچه،راه در هوا،زمین،درخت،سبزه،آب.در خطوط در هم کتاب.در دیار نیلگون خواب! ای جدایی تو بهترین بهانه ی...
-
سوختیم و باختیم
سهشنبه 14 آذرماه سال 1385 11:29
ای سر کشیده از صدف سالهای پیش.ای باز گشته از سفر خاطرات دور. آن روزهای خوب.تو آفتاب بودی بخشنده.پاک.گرم. من مرغ صبح بودم مست و ترانه گو.اما در آن غروب که از هم جدا شدیم. شب را شناختیم.در جلگه ی غریب و غم آلود سر نوشت. زیر سم سمندگریزان ماه و سال.چون باد تاختیم. در شعله ی بلند شفق ها.غمگین گداختیم. جز یاد آن نگاه و...
-
آخرین جرعه
سهشنبه 7 آذرماه سال 1385 11:05
به تو می اندیشم، ای سراپا همه خوبی ،تک و تنها به تو می اندیشم.همه وقت، همه جا. من به هر حال که باشم به تو می اندیشم. تو بدان این را،تنها تو بدان، تو بمان،تو بمان با من،تنها تو بمان. جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب،من فدای تو به جای همه گلها تو بخند. ریسمانی کن از آن موی بلند،تو بگیر، تو ببند! تو بخواه پاسخ چلچله هارا...
-
ای همیشه خوب
سهشنبه 30 آبانماه سال 1385 09:31
ماهی همیشه تشنه ام.در زلال لطف بیکران تو.می برد مرا به هر کجا که میل اوست. موج دیدگان مهربان تو. زیر بال مرغکان خنده هات.زیر آفتاب داغ بوسه هات.ای زلال پاک.جرعه جرعه می کشم تو را به کام خویش. تا که پر شود تمام جان من زجان تو! ای همیشه خوب!ای همیشه آشنا!هر طرف که می کنم نگاه.تا همه کرانه های دور.عطر و خنده و ترانه می...
-
درد دل
سهشنبه 23 آبانماه سال 1385 16:22
ای ستاره ای که پیش دیده ی منی.باورت نمی شود که در زمین.هر کجا. به هر که میرسی خنجری میان مشت خود نهفته است! پشت هر شکوفه ی تبسمی. خار جان گزای حیله ای شکفته است! آنکه با تو می زند صلای مهر.جز به فکر غارت دل تو نیست! گر چراغ روشنی به راه توست.چشم گرگ جاودان گرسنه ایست! ای ستاره ما سلاممان بهانه است.عشق مان دروغ جاودانه...
-
با دوست عشق زیباست با یار بیقراری...
چهارشنبه 17 آبانماه سال 1385 10:37
کاش با بوی تو آغشته شود لحظه های شب و تنهایی من بشکنی با تبرت بار دگر بت بی جان و جنون زایی من امروز که در دست توام مرحمتی کن فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می بخشد جز درک حس زنده بودن از تو چه می خواهد!!!
-
دلی که پابند تو بود
سهشنبه 9 آبانماه سال 1385 16:31
باور ندارم که تو از پیش من رفته ای کلمات هرگز قادر نخواهند بودتا از احساس من نسبت به تو سخن گویند وکلمات هرگز نمی توانند از حال من در فراق تو بنویسند باور ندارم که تو با من نیستی در بی تو بودن دل بی قرارم با واژه ی اشک و اندوه گره خورده است مرا ببین؛ ببین که چگونه زیر سنگ قبر جدایی ودوری و فراق تو؛همه ی وجودم شکسته...
-
چشمان تو
سهشنبه 2 آبانماه سال 1385 08:04
شاید امروز یا که فردا رفتی اما به هر جا می روی بی من دمی در میان خاطرات خویش تنها باش به هر جا آشیان کردی سکوت سنگفرش یادها را در زمان بشکن و در امواج رویاهای رنگارنگ به یاد آور منی را که در اعماق چشمانت تمام هستی ام را جستجو می کردم
-
نیاز من
چهارشنبه 26 مهرماه سال 1385 10:27
نیازی نیست وجود نا آرامم راآرامش بخشی دستت را در دستم بگذاری نگاهت را درچشمان غمگینم بدوزی صدای نامنظم تپیدن قلبم رابشنوی بغض را از صدایم بگیری وعاشقانه در گوشم زمزمه کنی که دوستم داری به هیچ کدام نیازی نیست فقط به من اطمینان بده که قلبت تا ابد مال من است همین برایم کافی ایست.
-
سهم من
چهارشنبه 19 مهرماه سال 1385 10:49
دستها بالا بود؛هر کسی سهم خودش می طلبید سهم هر کس می رسید داغ بود داغ تر از دل ما؛ نوبت من که رسید سهم من یخ زده بود سهم من چیست بجز یک پاسخ؟ پاسخ یک حسرت! سهم من کوچک بود قد انگشتانم عمق آن وسعت داشت وسعتی تا ته دلتنگی ها شاید از وسعت آن بود که بی پاسخ ماند!
-
پشیمانی
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1385 09:20
دختری خوابیده در مهتاب،چون گل نیلوفری بر آب،خواب میبیند: خواب میبیند که بیمار است دلدارش، وین سیه رویا شکیب از چشم تبدارش. میکند اندیشه ها با خود: از چه می کوشم به آزارش؟ وز پشیمانی سرشکی گرم،می درخشد در نگاه چشم تبدارش. روز دیگر باز چون دلداده می ماند به راه او، روی می تابد ز دیدارش، باز می کوشد به آزارش .
-
خاطره
سهشنبه 4 مهرماه سال 1385 10:48
ای رفته از برم به دیاران دور دست با هر نگین اشک به چشم تر منی هر جا که عشق هست و صفا هست و بوسه هست در خاطر منی.
-
هجران
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1385 12:55
ماه از گوشه ی ابری به در آمد،مات در من نگریست من آرام فقط شانه بالا زدم و خندیدم، او ندانست که من در پس این شانه بالا زدن، غم هجران تو را باز پنهان کردم. ماه مبارک رمضان بر شما دوستان عزیز مبارک باشه انشااله نماز و روز هاتون مورد قبول حق تعالی قرار بگیره قرار ما : پنجشنبه ۶/۷/۸۵ باشگاه وبلاگ نویسان تهران به صرف افطار...
-
نفرت
سهشنبه 28 شهریورماه سال 1385 19:01
در همه حال به تو فکر می کردم ولی اکنون به تنها چیزی که فکر نمی کنم، تو هستی ! زندگی را از پس چشمان تو می نگریستم اما نمی دانستم آن چشمها، چشمانی حریص بیش نیستند! من عشق را می خواستم ولی تو ... نفرت را در وجودم کاشتی
-
عشق خاموش
سهشنبه 21 شهریورماه سال 1385 12:43
خوب مشکله تصورش که ما کنار هم باشیم مهم نرفته موندن سر رفاقته اما یه چیزی قلب عاشق رو بدجوری آتیش میزته معلومه بودن، کسی که بزرگترین تفریحش خیانته اما از همه ی این ها گذشته واسئه من توی دنیا از همه عزیز تری و بهترینی اینم بدون اینجا واسه گره های نگاهت یه شاعری منتظر دیدنت ولی گناه من سنگین تر از نگاه تو نبود با این...
-
فرشته سوخته
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1385 10:53
دیشب بی شک بدترین شب عمرم بود شبی که مرگ یک فرشته را با چشمان خود دیدم . شبی که خوبی مرد ! شب سیاهی بود و باز هم سیاهی! در مقابل چشمان بیمار من فرشته ای دست و پا می زد . پاک و معصوم ... مضطرب ...گریان و رنج کشیده! اسیر در چنگال شیطان ... چهره معصوم و آه جگرسوز او هر لحظه درونم را می سوزد. آری کاش همان شب مرده بودم! تن...
-
عشقی اصلا نبوده
سهشنبه 7 شهریورماه سال 1385 17:12
قصه ی برگ وباده تموم سرنوشتم برای با تو بودن از همه چیز گذشتم برای اولین بار رو قلبم اسم تورو نوشتم از دنیای خیالم فقط به تو میگفت ولی حالا گذشته هر چی بین ما بوده حالا دیگه مهم نیست حرفای عاشقونه حالا دیگه تو رفتی بی هیچ غم و بهونه تازه باورم شد که عشقی اصلا نبوده حالا برای منم عشق فقط تو دفتر خاطراته جایی که همه...
-
می دونم
دوشنبه 30 مردادماه سال 1385 10:42
می دونم خطا نکردم می دونم می دونم وفا نکردی می دونم میدونم دلم شکست خوب می دونم خاطراتت داره داغون می کنه غم و غصت داره ویرون می کنه آخه تنهایی یه درد عزیزم وداع کردنت یه مرگ عزیزم می دونم چشمام دیگه اشک نداره می دونم دلت برام جا نداره می دونم تنها شدم تو ادما حتی عشقم دیگه معنا نداره یادته برام میمردی یادته یادته با...
-
نفس های هرز
جمعه 27 مردادماه سال 1385 19:58
ساده آسون قلبم میگه آروم آروم آره باید اینبار به جای داد وبیداد کاری کنم همه رسواییا سراغت بیاد نفرت اون نامردیا و هوسبازیات شکستن غرورم زیر بار نگاهات این دفعه اومدم منت کشیت اما اومدم انتقام از خودخواهیت بخند آخرین لحظه های غرورته اینبار نوبت سوختن و گریه های سوت وکورته کسی نیست دیگه برای چشمای دروغت بارون بشه بباره...
-
فرشته
دوشنبه 16 مردادماه سال 1385 19:00
همش تقصیر منه اگه گفتم دوست دارم به اخم تو میخندیدم میگفتم عاشقت منم همش تقصیر منه که دل به عشق تو دادم میونه خط آدما دیوونه پری شدم همش تقصیر منه دروغهاتو نمی دیدم چشمامو زود میبستم و فریبتو نمیدیدم همش تقصیر منه ما رو چه به فرشته ها کسی که حتی یک ستاره نداره چه به شما همش تقصیر منه خواستم که تنها نمونم به هر کسی که...
-
و باز دلم تنگه!
جمعه 6 مردادماه سال 1385 00:27
این روزها،روزهایی که فقط به جدایی فکر می کنم.به اشکهایی که سرازیر می شه و هیچ چاره ای براشون نیست. فکر می کنم چراآدم عاشق می شه وچرا بعدش باید جدایی رو تجربه کنه؟جدایی!فکر می کنم بزرگترین غم عالمه. بزرگترین دردی که آدم می تونه بهش دچار بشه و بدتر از اون، اینه که نتونی براش کاری بکنی.باید فقط خاطره هاتو با خودت...
-
چقد سخته ....
سهشنبه 27 تیرماه سال 1385 13:57
چقدر سخته آدم چیزهایی را که دوست داره از دست بده ،چقدر سخته وقتی که مجبوریم دوست داشتنی ها رو کنار بگذاریم و همه ما رو برای این کار تشویق می کنند خیلی سخته است که انسان را مجبور به فراموش کردن دلبستگی ها می کنند و آن را منع می کنند نمی دانم خیلی سخته که آدم عشقش رو فراموش کنه . همیشه دوست داشتم یکی رو دوست داشتم اما...
-
قصه تلخ
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1385 21:59
فقط اومد بگم شاید دیگه هیچ وقت فرصت نشه که اینجا بنویسم این وبلاگ بهتر بگم این کلبه تنهایی های منه که تمام حرف هام و احساسم توشه اره اون رفت ولی بدونه این که من رو بشناسه فقط بخاطر دروغ هایی که بهش گفتن برا این که ما رو از هم بگیرن می دونید چه آرزویی برام کرد بعد از ۵ سال برام آرزو کرد که انقدر تنها بشم که تو تنهایی...